بیعت کور با آرمانهای پوشالی: هیستری جمعی ضد امپریالیستی
تاریخنگاری به مطالعه و نگارش تاریخ اشاره دارد، اما صرفاً بازگویی وقایع نیست. بله! تاریخنگاری به تفسیر و تحلیل تاریخ هم میپردازد و سوگیریها، دیدگاهها و انگیزههای کسانی که آن را مینویسند منعکس میکند. یک جریان تجدیدنظرطلب، در این زمینه، تفسیرها یا سوگیریهای مرسوم از رویدادهای تاریخی را به چالش میکشد و هدف آن تغییر شکل روایت است.
همچنان پس از هفت دهه گذر از وقایع مرداد 1332 (که برخی آن را کودتای انگلیسی — آمریکایی، میخوانند، برخی دیگر رستاخیز ملی، برخی سقوط….)، بازخوانی و تجدیدنظر این سلسله اتفاقات که یکی از پربحثترین و مناقشهانگیزترین وقایع یک صده اخیر تاریخ ایران است، میتواند نکات ظریف و آموزنده بسیاری داشته باشد.
قصد نگارنده این است که از لنز ریویزیونیسم Revisionism / تجدیدنظرطلبی و فارغ از جبههگیریهای مرسوم به این وقایع نگاهی اندازد. همانطور که در بالاتر اشاره شد، رویزیونیسم رویکردی تاریخنگارانه است که روایتها و تفسیرهای تثبیت شده از تاریخ را به چالش میکشد، اما قبل از همهی این بازنگریها باید سعی کنیم از زمانپریشی یا آناکرونیسم در نگاهمان به مسائل تاریخی بپرهیزیم. در مورد تاریخنگاری ایران، تجدیدنظرطلبان استدلال میکنند که دیدگاه سنتی کودتای 1953 نادرست و مغرضانه است. آنها استدلال میکنند که کودتا صرفاً یک مداخله خارجی نبود و صدالبته نتیجه عوامل داخلی مانند نارضایتی محافظهکاران و ارتش نیز بود که در درجه اول، آن هم ریشه داخلی داشت و نه خارجی. رویزیونیستها به این واقعیت اشاره میکنند که مصدق شخصیتی بحثبرانگیز بود و بسیاری از گروههای قدرتمند را در ایران از خود دور و بیگانه کرده بود. آنها همچنین استدلال میکنند که حزب توده، یک حزب کمونیست، در ایران محبوبیت پیدا کرده بود و شاه و حامیانش میترسیدند که مصدق با حزب توده متحد شود و ایران را به ورطه شوروی بیندازد.
اگرچه آمریکا و انگلیس نقش عمدهای در سرنگونی مصدق داشتند، اما تحلیلهای متعاقب زیادی توسط محققان انجام شد که به این نتیجه رسیدند که ایرانیها اساساً مسئول بودند. دولت مصدق حتی بدون دخالت ناموفق جاسوسها فرومیریخت. در واقع تا نیمهٔ سال دوم زمامداری او، زمانی که روشن شد قادر به حل مسئلهٔ نفت نیست، فروریخته بود… (در ادامه به آن به صورت موشکافانه خواهیم پرداخت)
جریان تجدیدنظرطلب در تاریخنگاری ایران پدیدهای نسبتاً جدید است. در دهه 1990 شروع به ظهور کرد و در سالهای اخیر بنابر دلایل مختلفی این نگاه رشد زیادی پیدا کرده. یکی از دلایل دردسترسبودن منابع جدید اطلاعاتی مانند اسناد طبقهبندیشده از ایالات متحده و بریتانیا است. دلیل دیگر، نارضایتی فزاینده از نگاه سنتی به کودتا است که از نظر بسیاری بسیار سادهانگارانه و یکجانبه تلقی میشود.
سپهر ذبیح، سردبیر روزنامه دولتی باختر امروز (متعلق به حسین فاطمی) در کتاب خویش مینویسد:
«پر واضح است که سقوط حکومت مصدق را نمیتوان فقط زاییده طرح آژاکس، عدم اطاعت نظامیان از او، یا یک عامل خاص دیگر دانست. یک بررسی دقیقتر از این موضوع، فاش میسازد که ضعفهای رژیم نیز در این موضوع مؤثر بود. از میان ضعفهای حکومت مصدق، برخی از ذات نظام سیاسی ایران سرچشمه میگرفت و شامل تمام کابینهها پس از جنگ جهانی دوم بود. سایر ضعفها ناشی از شیوه حکومت مصدق بود و تا حدودی منعکسکننده شخصیت و جهتگیری سیاسی او بود».
کتاب ایران در دوران مصدق، مترجم محمد رفیعی مهرآبادی، سخن ناشر، صفحه 205 انتشارات عطائی، تهران 1370 خورشیدی
شایسته است اول به بازخوانی حوادث مرداد 1332 بپردازیم، نه از منابع همیشگی که دائما خواندهایم، بلکه از دید نشریه Foreign Affairs که این نشریه چاپ شورای روابط خارجی در آمریکا و توسط بسیاری، معتبرترین نشریه در زمینه سیاستها و روابط خارجه آمریکا محسوب میگردد.
What Really Happened in Iran: The CIA, the Ouster of Mosaddeq, and the Restoration of the Shah
تاریخ نقش آمریکا در کودتای ۱۹۵۳ شاید «کاملا شناخته شده» باشد، اما به «درستی پرداخته نشده» است.
در مقابل ، آن بر دو افسانه مرتب بنا شده است.
مکانیزم سیا که مهم ترین فاکتور در سقوط مصدق بود و دخالت آمریکایی-انگلیسی باعث نابودی همان مدت کوتاه دموکراسی در تاریخ ایران شده. برای مدت های طولانی، تاریخ نگاران و ژورنالیست ها و کارشناسان این افسانه را گسترش میدادند، نه تنها در گفتمان سیاسی، بلکه در پاپ کالچر. چنان چه که در آرگو، فیلم ساخت ۲۰۱۲، گفته میشود انقلاب ۱۳۵۷ پاسخی به آمریکا بود که باعث ناعدالتی در ربع قرن گذشته شده بود.
این چنین خوانش در میان حاکمان تئوکراتیک هم رایج است تا از احساسات ضدآمریکایی سواستفاده کنند و این حقیقت را کتمان کنند که خود روحانیت در براندازی مصدق نقش گستردهای داشته.
در حقیقت، تاثیر سیا در وقایع ۱۹۵۳ در نهایت ناچیز است. فارغ از هر چیزی که آمریکا انجام داده یا نه، مصدق به هر حال رو به سقوط بود، همانطور که شاه تخت پادشاهی و افزایش قدرتش را پس میگرفت.
به هر حال چنین روایت خودشکننده از طرف آمریکاییها باعث شده رهبران تئوکراتیک ایران در موقعیت استثنایی و برتر اخلاقی در برابر غرب قرار گیرند، حتی در مناقشات و مذاکراتی که ربطی هم به وقایع ۱۹۵۳ ندارد، مثلا برنامه هستهای ایران، از این روایات سواستفاده میکنند.
_____
در سال های پس از جنگ جهانی دوم، ایران یک کشور ویران شده بود، که داشت از قحطی و گرسنگی که توسط جنگ پدیده آمده بود بازیابی میشد. از طرف دیگر، یک کشور ثروتمند که ذخایر نفت فراوانش، به موتور های انگلیسی سوخترسانی میکرد. اما دولت ایران آن را کنترل نمیکرد. چرخ آن توسط شرکت نفتی آنگلو-ایرانیان چرخانده میشد (Anglo-Iranian Oil Company) (با اختصار AIOC) که اکثر سهام آن را دولت انگلستان در اختیار داشت.
در اوایل ۱۹۵۰، یک موج ناسیونالیستی قاطع، کشور های در حال توسعه را فرا گرفت و ایرانیان هم این دوره کلونیال را یک نابهنگامی غیرموجه میدیدند.
بنابراین یک حس قوی برای برگرداندن کنترل منابع ملی ایران، همه ایرانیان از همهی طیف ها را دربرگرفت. در اثنای پایان جنگ جهانی دوم، مصدق به عنوان یک قهرمان آنتی کلونیالیسم دوباره ظهور کرد و عناصر جدا از هم را به حزب سیاسی اش آورد. او علاوه بر احترام به سنت خود، طبقه خود و نظام پادشاهی، در پی آوردن یک ایران مدرن تر و دموکراتیک تر بود، و علاوه بر ملی سازی صنعت نفت، گفتمان سیاسی اش بر بهبود سواد عمومی، آزادی مطبوعات و اصلاحات قضایی، مالیاتی و البته دولت نمایندهتر تاکید داشت.
دولت مصدق تاییدیه مجلس را گرفت و با این شرط بر سر کار آمد که نفت را ملی کند. ایران حالا وارد یک کشمکش جدید و خطرناکتر شده بود.
از طرفی، انگستان، یک امپراتوری به زوال رفته که با کاسته شدن اثر و قدرتش در جهان در حال مقابله بود، کمپانی نفتی AIOC را یک منبع فوق حیاتی و البته سمبلیک برای امپراتوریاش برای خود میدید.
بریتانیا به سرعت به ملی سازی صنعت نفت واکنش نشان داد و به شرکتهای اروپایی که در ایران تجارت میکردند هشدار داد که از این کشور خارج شوند یا با مجازات مواجه میشوند، و نیروی دریایی هنوز قدرتمند بریتانیا شروع به توقیف کشتیهای حامل نفت ایران به این دلیل کرد که آنها محمولههای سرقتی را حمل میکنند. این تحرکات همراه با این واقعیت که غول های نفتی غربی که در کنار لندن بودند، تقریباً همه نفتکش های موجود در آن زمان را در اختیار داشتند، توانستند صادرات نفت ایران را به طور مؤثر مسدود کنند. در سال 1952، پالایشگاه آبادان ایران، بزرگترین پالایشگاه جهان در آن زمان، در حال توقف بود.
در این کشمکش، هری ترومن رو به حل و فصل این مناقشه ملی سازی آورد.روابط نزدیک بین ایالات متحده و بریتانیا باعث نشد که واشنگتن به طور انعکاسی با متحد خود طرف شود. ترومن قبلاً به خودمختاری و منافع ملی ایران توجه کرده بود. در سال 1946، جوزف استالین، نخستوزیر شوروی، با امتناع از خروج نیروهای شوروی که در طول جنگ در آنجا مستقر شده بودند، به دنبال تصرف استانهای شمالی ایران بود. ترومن مخالفت کرد و اصرار داشت که تمامیت ارضی ایران را حفظ کند، حتی اگر به معنای گسستن اتحاد ضعیف ایالات متحده با شوروی باشد.
استالین عقب نشینی کرد. به همین ترتیب، وقتی نوبت به مبارزه برای کنترل نفت ایران رسید، آمریکایی ها نقش یک چانهزن صادق را بازی کردند. ترومن تعدادی از فرستادگان خود را به تهران اعزام کرد که از انگلیسی ها خواستند قانونی بودن قانون ملی شدن مجلس را بپذیرند و در عین حال ایرانی ها را برای ارائه غرامت عادلانه برای دارایی های سلب شده انگلیس تحت فشار قرار دهند.
در این میان، واشنگتن به ارائه کمک های اقتصادی به ایران ادامه داد، همانطور که از زمان شروع جنگ تا به حال انجام داده بود — کمک هایی که به ایران در کاهش ضربات محاصره نفتی بریتانیا کمک کرد. و آمریکاییها، انگلیسیها را از استفاده از نیروی نظامی برای وادار کردن ایران به عقبنشینی و همچنین رد درخواستهای بریتانیا برای عملیات مخفیانه مشترک برای سرنگونی مصدق منصرف کردند.
اما میانجیگری ترومن به شکست انجامید، که بیش از هر اقدام نادرست آمریکایی مدیون ناسازگاری مصدق بود. به نظر می رسید مصدق هیچ قیمت اقتصادی را برای حفاظت از خودمختاری و غرور ملی ایران چندان بالا نمی دانست. در زمان مناسب، مصدق و متحدانش هر پیشنهاد ایالات متحده را که هر درجه ای از مشارکت بریتانیا در بخش نفت ایران را حفظ می کرد، رد کردند. مشخص شد که تعریف منافع نفتی ایران در قالبهای وجودی دست نخستوزیر را زده است: هر گونه مصالحه به منزله سلب حق حاکمیت کشور است.
در سال 1952، این درگیری اقتصاد ایران را به مرز فروپاشی رساند. تهران نتوانسته بود راههایی برای دور زدن تحریمهای بریتانیایی نفت خود بیابد و با محرومیت از منبع اصلی درآمد خود، با کسری بودجه فزایندهای روبهرو بود و در تامین حقوق خود با مشکل مواجه بود. واشینگتن شروع به ترس از این کرد که مصدق از طریق بن بست خود با بریتانیا، به شدت اجازه داده است که اقتصاد به شدت رو به وخامت بگذارد که ادامه حکومت او راه را برای توده، حزب کمونیست ایران، هموار کند تا او را به چالش بکشد و قدرت را به دست گیرد.
و در واقع، با طولانی شدن اختلافات، مصدق با افزایش مخالفت در داخل مواجه شد. علت ملی شدن همچنان محبوب بود، اما مردم از ناسازگاری نخست وزیر و امتناع او از پذیرش ترتیبات مختلف سازش خسته شده بودند. نخست وزیر با گسترش مأموریت خود از راه های مشکوک قانون اساسی، با درخواست اختیارات ویژه از مجلس و تلاش برای به دست گرفتن مسئولیت نیروهای مسلح و وزارت جنگ، که هر دو مدت ها تحت کنترل شاه بودند، با گروه انتقادات برخورد کرد.
حتی قبل از اینکه سرویسهای اطلاعاتی غربی نقشههای خود را طراحی کنند، رفتار مصدق شرکای ائتلافی خود را از خود دور کرده بود. روشنفکران و سندیکاهای حرفهای ایران زیر بار اقتدارگرایی فزاینده نخستوزیری شروع به دعوا کردند. پایگاه حمایتی مصدق در میان طبقات متوسط، که از ادامه زوال اقتصاد نگران شده بود، به دنبال جایگزینی بود و به سمت اپوزیسیون سلطنتی سوق پیدا کرد، همانطور که ارتش افسری که از پاکسازیهای متعدد متحمل شده بود.
حامیان مصدق در میان روحانیون، که کارزار ملیسازی را تأیید کرده بودند و حتی شاه را به مخالفت با طرحهای امپراتوری بریتانیا تشویق کرده بودند، اکنون شروع به بازنگری کردند. روحانیت هرگز با تمایل مصدق به مدرنیزاسیون کاملاً راحت نبوده و احترامی که از جانب شاه محافظه کار و ناایمن داشتند،از دست داده بودند . رهبران مذهبی مانند آیتالله (کاشانی) با تماشای فروپاشی اقتصاد ایران و ترس از اینکه بحران ممکن است منجر به تسلط کمونیستی شود، مانند واشنگتن.
ابوالقاسم کاشانی شروع به تغییر نامحسوس جهتگیری و اتحاد کردند. (از زمان انقلاب اسلامی 1979، حاکمان مذهبی ایران تلاش کردند تا این واقعیت را پنهان کنند که در یک مقطع حساس، آخوندها در کنار شاه بودند.)
بحران سرانجام در فوریه 1953 به اوج خود رسید، زمانی که دربار سلطنتی که از تلاش های مصدق برای تضعیف سلطنت خسته شده بود، ناگهان اعلام کرد که شاه به دلایل پزشکی نامشخص قصد خروج از کشور را دارد، زیرا می دانست که مردم این حرکت را «نشانه ای از نارضایتی شاه از مصدق» تفسیر میکنند. این قمار نتیجه داد و خبر خروج برنامه ریزی شده پادشاه باعث درگیری جدی بین مصدق و فهرست رو به رشد مخالفان او شد. کاشانی به افسران نظامی ناراضی پیوست و سیاستمداران را پاکسازی کرد و علناً از شاه خواست که بماند. تظاهرات تهران و بسیاری از شهرهای استان را فرا گرفت و جمعیت حتی سعی کردند اقامتگاه مصدق را غارت کنند. شاه با احساس روحیه عمومی سفر خود را لغو کرد.
این قسمت از اهمیت ویژه ای برخوردار است، زیرا نشان دهنده عمق مخالفت اصیل ایرانیان با مصدق است. هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد اعتراضات توسط سازمان سیا مهندسی شده است. تظاهرات همچنین به تحکیم ائتلاف ضد مصدق کمک کرد. در واقع، این همان ائتلاف با حمایت بیشتر نیروهای مسلح است که شش ماه بعد سرنگونی مصدق را رهبری می کند.
وقایع فوریه تأثیری بر تشکیلات ناامید و خسته واشنگتن گذاشت. سیا به رئیس جمهور ایالات متحده، دوایت آیزنهاور، که یک ماه قبل از روی کار آمدن وی معضل ایران را به ارث برده بود، گزارش داد که “نهاد پادشاهی ممکن است بیش از آنچه انتظار داشتیم از حمایت مردمی برخوردار باشد.” وزیر امور خارجه جان فاستر دالس به سفارت ایالات متحده در تهران پیام داد که “به نظر می رسد [یک] گروه مخالف قابل توجه و نسبتاً شجاع در داخل و خارج [مجلس] [مجلس ایران] وجود دارد. ما روسای ارتش و بسیاری از غیرنظامیان [آنها] که همچنان به شاه وفادار اند را جمع آوری می کنیم، اگر او(شاه) رهبری مثبت به آنها بدهد، یا حتی اگر صرفاً با [یک] اقدام برای استقرار [یک دولت] جدید موافقت کند، (حامیانش) اقدام خواهند کرد.»
پس از اعتراضات، مجلس به مقر اصلی تحریکات ضد مصدق تبدیل شد. از زمان صعود مصدق به نخستوزیری، تصمیمگیریهای ظاهراً خودسرانهاش، ناتوانیاش در پایان دادن به بحران نفت، و محدود شدن دایرهاش به چند دستیار مورد اعتماد، به تدریج بسیاری از نمایندگان مجلس را از خود دور کرده بود. در پاسخ، نخست وزیر تصمیم گرفت به سادگی با انحلال مجلس، تهدید را از بین ببرد. انجام این کار مستلزم اجرای یک ترفند قانونی مشکوک بود، اما: در 14 ژوئیه، تمام نمایندگان جبهه ملی وفادار به مصدق به یکباره از سمت خود استعفا دادند و مجلس را از حد نصاب لازم برای فعالیت محروم کردند. مصدق سپس خواستار برگزاری رفراندوم ملی برای تصمیم گیری درباره سرنوشت مجلس فلج شده شد. اما این به سختی یک ژست حسن نیت و دموکراتیک بود. همهپرسی با تحریمها، بینظمیهای رایگیری، و خشونتهای اوباش خدشهدار شد، و نتایج هیچکس را شگفتزده نکرد: پیشنهاد مصدق برای انحلال مجلس توسط 99 درصد رأیدهندگان تأیید شد. مصدق در انتخابات تقلبی خود پیروز شد، اما این اقدام به قیمت آنچه که از مشروعیت وی باقی مانده بود تمام شد بود.
در همین حال، مصدق مصمم به نظر می رسید که هر کاری می تواند انجام دهد تا بدترین ترس واشنگتن از او را تایید کند. نخست وزیر فکر می کرد که می تواند از نگرانی های ایالات متحده در مورد پتانسیل افزایش نفوذ شوروی در ایران برای دریافت کمک بیشتر از واشنگتن استفاده کند. مصدق طی دیداری در ژانویه به لوی هندرسون، سفیر ایالات متحده هشدار داده بود که اگر ایالات متحده کمک مالی کافی به او ندهد، «در 30 روز دیگر [یک انقلاب] در ایران رخ خواهد داد». مصدق همچنین تهدید کرد که به کشورهای بلوک شرق نفت خواهد فروخت و در صورت عدم کمک واشنگتن، به مسکو کمک خواهد کرد. این تهدیدها و درخواستها در ژوئن به اوج خود رسید، زمانی که مصدق مستقیماً برای درخواست افزایش کمکهای اقتصادی ایالات متحده به آیزنهاور نوشت.
اصرار داشت که اگر فوراً داده نشود، “هر اقدامی که ممکن است فردا برای جبران غفلت امروز برداشته شود، ممکن است خیلی دیر باشد.” آیزنهاور نزدیک به یک ماه طول کشید تا پاسخ داد و سپس قاطعانه به نخست وزیر ایران گفت که تنها راه خروج از مخمصه او حل و فصل مناقشه نفتی با بریتانیا است.
با این حال، تا آن زمان، واشنگتن به طور فعال در حال بررسی طرحی بود که بریتانیا برای کنار زدن مصدق ایجاد کرده بود. آژانس اطلاعاتی بریتانیا، M16، شبکهای از شخصیتهای مخالف مصدق را شناسایی کرده بود که میخواستند با حمایت مخفیانه آمریکا و بریتانیا علیه نخستوزیر اقدام کنند. از جمله ژنرال فضلالله زاهدی، افسری با روابط خوب که قبلاً در کابینه مصدق خدمت کرده بود، اما پس از سرخوردگی از نخستوزیر و غوطهور شدن در سیاست اپوزیسیون، کنار رفت. با توجه به سابقه مداخله در ایران، دولت بریتانیا به مجموعه ای از منابع اطلاعاتی، از جمله نمایندگان مجلس و روزنامه نگاران، که به آنها یارانه داده و آنها را پرورش داده بود، می بالید. لندن همچنین می توانست روی تعدادی از بازرگانان با نفوذ بازار حساب کند که به نوبه خود، اراذل و اوباش حاضر به تحریک اعتراضات خیابانی خشونت آمیز را در اختیار داشتند.
سیا دیدگاه نسبتاً مبهمی نسبت به این مأموران انگلیسی داشت و معتقد بود که آنها “بسیار اغراق شده و بیش از حد فخرآمیز شده” هستند. با این وجود، تا ماه مه، آژانس، خطوط اساسی طرح بریتانیایی برای مهندسی سرنگونی مصدق را پذیرفته بود. سفارت ایالات متحده در تهران نیز حضور داشت: هندرسون در پیامی به واشنگتن به دولت آیزنهاور اطمینان داد که “اکثر سیاستمداران ایرانی دوست غرب از مداخله مخفیانه آمریکا که به آنها در دستیابی به جاه طلبی های سیاسی فردی یا گروهی کمک می کند استقبال خواهند کرد.”
توطئه مشترک ایالات متحده و بریتانیا برای اقدام مخفیانه با نام رمز TPAJAX بود. زاهدی به عنوان محور اصلی این طرح ظاهر شد، زیرا آمریکاییها و انگلیسیها او را سرسختترین رقیب مصدق میدانستند. در این توطئه از سیا و ام 16 خواسته شد تا کمپین تبلیغاتی با هدف ایجاد شک و تردید در مورد مصدق، پرداختن به روزنامه نگاران برای نوشتن داستان هایی در انتقاد از نخست وزیر، متهم کردن او به فساد، قدرت طلبی و حتی یهودی تبار به راه بیندازند. از تعصبات یهودستیزانه، که سازمان های اطلاعاتی غربی به اشتباه معتقد بودند در آن زمان در ایران رایج بود، بهره برداری کنند. در همین حال، شبکهای از عوامل ایرانی که برای آمریکاییها و انگلیسیها کار میکردند، تظاهرات و اعتراضات را سازماندهی میکردند و باندهای خیابانی و رهبران قبایل را تشویق میکردند تا پیروان خود را به ارتکاب اعمال خشونتآمیز علیه نهادهای دولتی تحریک کنند. همه اینها قرار بود اوضاع بی ثبات کشور را بیشتر شعله ور کند و در نتیجه راه را برای برکناری مصدق توسط شاه هموار کند.
در واقع، شاه بازیگر اصلی طرح خواهد بود، زیرا او وفاداری نیروهای مسلح را حفظ داشت و تنها او صلاحیت برکناری مصدق را داشت. یکی از وابستههای نظامی آمریکا در بهار از تهران گزارش داد: «اگر قرار بود شاه حرف بزند، احتمالاً بیش از 99 درصد افسران با احساس آسودگی و با امید برای دستیابی به ثبات، دستورات او را اجرا میکردند». ضمیمه نظامی آمریکا- گزارش سده از تهران در بهار سال 1953
در 11 جولای، آیزنهاور این طرح را تصویب کرد و سیا و ام 16 دست به کار شدند.
سازمانهای اطلاعاتی غربی مطمئناً زمینهی مناسبی برای دسیسههای خود پیدا کردند، زیرا آشوبهایی که ایران را فراگرفته بود، جایگاه مصدق را بهطور جدی به خطر انداخته بود. به نظر می رسید که تنها کاری که باید انجام شود این بود که شاه رسماً نخست وزیر را برکنار کند.
اما به خدمت گرفتن پادشاه ایران دشوارتر از آن چیزی بود که آمریکایی ها و انگلیسی ها در ابتدا پیش بینی می کردند. در ظاهر، شاه به نظر میرسید که از این توطئه استقبال میکند، زیرا به نخستوزیر خود بیاعتماد بود. اما او همچنین به وضوح تمایلی به انجام هر کاری برای بی ثبات کردن بیشتر کشورش نداشت. شاه ذاتاً مردی نامطمئن بود و قبل از شروع یک مسیر پرخطر نیاز به اطمینان زیادی داشت. با این حال، سیا موفق شد خواهر دوقلوی او، شاهزاده اشرف را متقاعد کند که پرونده خود را با برادرش تحت فشار قرار دهد. همچنین ژنرال نورمن شوارتسکف پدر، افسر ارتش ایالات متحده که نیروی پلیس ایران را آموزش داده بود و از نفوذ زیادی در کشور برخوردار بود و کرمیت روزولت جونیور، یکی از مقامات سیا که به ابداع این طرح کمک کرده بود، شاه را به اقدام ترغیب کردند. طرح سرانجام شاه در، 13 اگوست 1953 (22 مرداد 1332) فرمان سلطنتی مبنی بر عزل مصدق و انتصاب زاهدی را به عنوان نخست وزیر جدید امضا کرد.
زاهدی و هوادارانش میخواستند مطمئن شوند که مصدق شخصاً این فرمان را دریافت کرده است و بنابراین بیش از دو روز منتظر ماندند تا گارد شاهنشاهی را در زمانی که زاهدی مطمئن بود مصدق در آنجا باشد، برای تحویل دستور به اقامتگاه نخستوزیری فرستاد. اما در آن زمان، شخصی به مصدق اخطار داده بود. او از پذیرش دستور خودداری کرد و در عوض از نیروهای امنیتی خود خواست مردانی را که شاه فرستاده بود دستگیر کند. زاهدی مخفی شد و شاه از کشور گریخت.
ابتدا به عراق و سپس به ایتالیا. توطئه، به نظر می رسید، شکست خورده بود. مصدق به صدا و سیما رفت و مدعی شد که یک کودتا را خلع سلاح کرده است، در حالی که از ذکر این موضوع که شاه او را از قدرت برکنار کرده است غفلت کرد. در واقع، این مصدق بود، نه شاه یا حامیان خارجی او که از قانون اساسی ایران تبعیت نکردند.
پس از شکست آشکار کودتا، فضای استعفا در واشنگتن و لندن نازل شد. بر اساس بررسی داخلی تهیه شده توسط سیا در سال 1954، پس از امتناع مصدق از پیروی از دستور شاه، وزارت امور خارجه ایالات متحده تشخیص داد که این عملیات “آزمایش شده و شکست خورده است” و موضع رسمی بریتانیا نیز به همان اندازه مبهم بود: ما باید متأسف باشیم که نمیتوانیم به جنگ فکر کنیم.» ژنرال والتر بدل اسمیت، معتمد آیزنهاور و رئیس ستاد ارتش در زمان جنگ، که اکنون به عنوان معاون وزیر امور خارجه خدمت میکرد، وظیفه غبطهانگیز اطلاعرسانی به رئیسجمهور را بر عهده داشت. در یادداشتی اسمیت به آیزنهاور نوشت:
The move failed…. Actually, it was a countercoup, as the Shah acted within his constitutional power in signing the [decree] replacing Mosaddeq. The old boy wouldn’t accept this and arrested the messenger and everybody else involved that he could get his hands on. We now have to take a whole new look at the Iranian situation and probably have to snuggle up to Mosaddeq if we’re going to save anything there.
این حرکت شکست خورد… در واقع، این یک ضد کودتا بود، زیرا شاه در چارچوب اختیارات قانون اساسی خود در امضای [فرمان] جایگزینی مصدق عمل کرد. پسر پیر این را قبول نکرد و پیام رسان و هر کس دیگری را که به دستش می رسید دستگیر کرد. اکنون باید نگاهی کاملاً جدید به وضعیت ایران بیندازیم و احتمالاً اگر میخواهیم چیزی را در آنجا نجات دهیم، باید خود را به مصدق بچسبانیم. (نزدیکتر شویم/اتحاد پیدا کنیم)
کاخ سفید، رهبری سیا و سفارت ایالات متحده در تهران همگی بر این عقیده بودند که توطئه شکست خورده است و زمان آن فرا رسیده است که ادامه دهیم. به نظر می رسد که برخی از عوامل در ایستگاه سیا در تهران فکر می کردند که بنابر ادعای زاهدی هنوز شانس موفقیت وجود دارد و احتمالا با زاهدی ارتباط برقرار هم کرده بودند. معلوم نیست این کار را کردند یا نه آنچه واضح است این است که در آن مرحله، تلاش برای نجات کودتا به ابتکار عمل ایرانی تبدیل شد.
پس از کودتای نافرجام، هرج و مرج در تهران حاکم شد و اقبال سیاسی به سرعت تغییر کرد. حزب توده احساس کرد که بالاخره زمان آن فرا رسیده است و اعضای آن به خیابان ها ریختند و پرچم های سرخ را به اهتزاز درآوردند و نمادهای سلطنت را نابود کردند. اعضای تندروتر جبهه ملی، مانند وزیر امور خارجه حسین فاطمی نیز با تقبیح شاه به این منازعه پیوستند.
سرمقاله ای در باختر امروز، روزنامه ای که فاطمی کنترل می کرد، دربار سلطنتی را به عنوان “فاحشه خانه، مکانی کثیف و فاسد” محکوم کرد. سرمقاله دیگری در همین روزنامه به شاه هشدار داد که ملت “تشنه انتقام است و می خواهد شما را روی چوبه دار ببیند.” چنین صحبت هایی افسران نظامی و روحانیون را نگران کرد و همچنین خشم بسیاری از مردم عادی ایرانی را که هنوز به سلطنت احترام می گذاشتند، برانگیخت. مصدق خود خواستار انحلال سلطنت نبود. مصدق علیرغم تلاشهایش برای گسترش اختیاراتش به هزینه شاه، به دیدگاه خود در مورد سلطنت مشروطه وفادار ماند.
شاه با صدور بیانیه ای از تبعید اعلام کرد که از سلطنت کناره گیری نکرده است و بر خلاف قانون اساسی بودن ادعای مصدق برای مسند قدرت تاکید کرد. در این میان زاهدی و همدستانش به مقاومت خود ادامه دادند. زاهدی به واحدهای نظامی در پایتخت و استانهایی که به شاه وفادار مانده بودند نزدیک شد و به فرماندهان خود گفت که برای بسیج آماده شوند. زاهدی همچنین به دنبال پخش گسترده فرمان شاه مبنی بر عزل مصدق و انتصاب خود زاهدی به عنوان نخست وزیر بود و به نظر می رسد ایستگاه سیا در تهران به توزیع این پیام از طریق رسانه های داخلی و خارجی کمک کرده است.
تلاش برای انتشار فرمان شاه و سکوت تعمدی مصدق آموزنده است. بسیاری از روایت های کودتا، از جمله روزولت، شاه را به عنوان یک حاکم نامحبوب و نامشروع معرفی می کند که تنها با همدستی خارجی ها تاج و تخت را حفظ می کند. اما اگر چنین بود، زاهدی و یارانش آنقدر تلاش نمیکردند که ترجیحات شاه را به اطلاع عموم برسانند. این واقعیت که آنها چنین کردند نشان می دهد که شاه هنوز از حمایت عمومی و نهادی زیادی برخوردار بود، حداقل بلافاصله پس از ضدکودتای مصدق. در واقع، خبر خروج شاه قیام هایی را در سراسر کشور برانگیخت.
این تظاهرات اساساً دیدگاه نمایندگان ایالات متحده در ایران را تغییر نداد. همانطور که هندرسون بعداً یادآور شد، او در ابتدا این آشفتگی را خیلی جدی نگرفت و به وزارت امور خارجه اعلام کرد که “احتمالاً اهمیت کمی خواهد داشت.” با این حال، شتاب در ایران به زودی ایجاد شد. روحانیت با آخوندهایی که علیه مصدق و جبهه ملی دعوا میکردند، وارد میدان شد. کاشانی و دیگر شخصیت های بزرگ مذهبی از هواداران خود خواستند به خیابان ها بیایند. برخلاف برخی از تظاهراتی که در اوایل تابستان برگزار شده بود، این اعتراضات کار مشتریان سیا و M16 نبود. یک مقام متعجب در سفارت ایالات متحده گزارش داد که «به نظر می رسد که جمعیت به جای نظامیان، توسط غیرنظامیان هدایت و رهبری می شوند. شرکت کنندگان از نوع اوباش و گردن کلفت نیستند، که معمولاً در تظاهرات اخیر در تهران غالب بودند. به نظر می رسد که آنها از همه طبقات مردم از جمله کارگران، کارمندان، مغازه داران، دانشجویان و غیره می آیند.» یک ارزیابی سیا خاطرنشان کرد که «فرار [شاه] به شیوهای دراماتیک باعث شد تا مصدق تا کجا پیش رفته بود، و مردم را به یک نیروی خشمگین طرفدار شاه تبدیل کرد».
مصدق مصمم بود که موج انقلاب را متوقف کند و به ارتش دستور داد تا نظم را برقرار کند. در عوض، بسیاری از سربازان با شعارهای “زنده باد شاه!” به تظاهرات پیوستند. در پایتخت منعکس شد. در 19 اگوست (۲۸ مرداد) ، ژنرال تقی ریاحی، رئیس ستاد ارتش، که تا آن زمان به مصدق وفادار مانده بود، با نخست وزیر اعتراف کرد که کنترل بسیاری از نیروهای خود و پایتخت را از دست داده است. واحدهای نظامی سلطنتی، ایستگاه رادیویی اصلی تهران و چندین وزارتخانه مهم دولتی را تصرف کردند. مصدق با دیدن گزینه های خود در حال محدود شدن، در خانه همسایه مخفی شد. اما نخستوزیر به قدر زیادی جزو موجودیت حاکمیت بود که نمیتوانست برای مدت طولانی متواری بماند، و به زودی خود را تسلیم کرد. چند ماه بعد، مصدق به خیانت محکوم شد که مجازات اجباری آن اعدام بود. اما با توجه به سن و سال، خدمت دیرینه به کشور و نقش او در ملی شدن صنعت نفت ایران، این حکم به سه سال حبس تعزیری تبدیل شد. او در عمل به حبس ابد رفت و 14 سال باقی مانده از زندگی خود را در روستای زادگاهش سپری کرد.
مصدق یک سیاستمدار اصولگرا بود که به نهادها و قانون اساسی ایران احترام عمیقی داشت. او تمام عمر عمومی خود را صرف دفاع از قانون و تفکیک قوا کرده بود. اما فشارهای حاکمیت در طول یک بحران، جنبه های نگران کننده شخصیت او را برجسته کرد. نیاز او به تحسین مردم، چشمانش را نسبت به مصالحههایی که میتوانست مناقشه نفتی با بریتانیا را حل کند و در نتیجه از اقتصاد ایران محافظت کند، کور کرد. بدتر از آن، تا سال 1953، مصدق — نماینده قانون اساسی و قهرمان اصلاحات دموکراتیک — به یک عوام فریب تبدیل شده بود: تقلب در همه پرسی، ارعاب رقبای خود، انحلال مجلس، و درخواست اختیارات ویژه.
افسانه های عامه دو چیز را درست می دانند: مصدق در واقع یک شخصیت تراژیک و یک قربانی بود. تراژیک او این بود که نتوانست راهی برای رهایی از مخمصه ای که خودش تا حد زیادی مسئول ایجاد آن بود بیابد و بیش از هر کس دیگری قربانی خودش بود.
اسطوره اثر انگشت ایالات متحده
از سال 1953، و به ویژه از زمان انقلاب اسلامی 1979 که شاه را سرنگون کرد، حقیقت در مورد کودتا با روایت های خودخواهانه ساخته شده توسط آمریکایی ها و ایرانی ها پنهان شده است. جمهوری اسلامی برای تبلیغ این تصور که کودتا و توطئه علیه مصدق نشان دهنده خصومت سرسختانه آمریکا با ایران است، کارهای زیادی انجام داده است. به انقلابیون تئوکراتیک در این تحریف توسط روایت های آمریکایی کمک شده، که اهمیت نقش ایالات متحده در عقب راندن مصدق از قدرت را به شدت اغراق می کند. مهمترین آنها نسخه ای است که در کتاب خودستایی روزولت در سال 1979 به نام Countercoup: The Struggle for the Control of Iranآمده است. روزولت در تفسیر شرقشناسانهاش با چند کیسه پول نقد وارد تهران شد و به راحتی ایرانیان ناآگاه را برای اجرای نقشههای واشنگتن فریب داد.
برخلاف گزارش روزولت، اسناد مستند نشان میدهد که دولت آیزنهاور به ندرت در جریان بود و در واقع از نحوه انجام وقایع شگفتزده شده بود. در آستانه پیروزی شاه، هندرسون در کابلی به واشنگتن گزارش داد که علت واقعی موفقیت کودتا این بود که «اکثر نیروهای مسلح و تعداد زیادی [از] غیرنظامیان ایرانی ذاتاً به [شاه] وفادار هستند. به آنها آموخته اند که باور کنند نمادی از وحدت ملی و همچنین ثبات کشور است.”
از آنجایی که ایران درگیر مبارزه داخلی عظیم خود بود، حتی سیا نیز به نظر میرسید که آگاه بود که دسیسههای خودش نسبتاً بیاهمیت بوده است. در 21 آگوست، (۳۱ مرداد ۱۳۳۲) چارلز کابل، مدیر موقت آژانس، به آیزنهاور گزارش داد که «بر اساس آخرین مخابرات از تهران، یک خیزش غیرمنتظره شدید واکنش مردمی و نظامی به دولت نخستوزیر مصدق، منجر به اشغال مجازی آن شهر توسط نیروها شده است، با اعلام وفاداری خود به شاه و نخست وزیر منصوب او زاهدی».
روایت متعارف کودتا علاوه بر اغراق آمیز بودن دست آمریکا و انگلیس در سازماندهی سقوط مصدق و احیای شاه، این واقعیت را نادیده می گیرد که شاه هنوز در اوایل دهه 1950 محبوبیت داشت. او هنوز به مرد جاهطلب دهه 1970 تبدیل نشده بود، اما هنوز یک پادشاه جوان مردد بود که نسبت به دولتمردان و آیت الله های بزرگ ایران احترام می گذاشت و به حدود اختیارات خود آگاه بود.
اما روایت اسطورهای از وقایع 1953 همچنان پابرجا است، تا حدی به این دلیل که از زمان انقلاب اسلامی، تبهکاری ایالات متحده در خدمت منافع رهبران ایران بوده است. دلیل دیگر بقای این اسطوره این است که پس از ناکامی در ویتنام و در پی تحقیقات کنگره در اواسط دهه 1970 که نشان داد سیا در تلاش های مخفیانه برای دامن زدن به کودتا در خارج از کشور نقش داشته است، بسیاری از آمریکایی ها شروع به زیر سوال بردن نهادها و انگیزه های دولتشان کردند و تصور اینکه سیا نیروی اصلی پشت کودتا در ایران بوده است، دور از ذهن به نظر نمیرسید.
دلیل تداوم اسطوره سال 1953 هرچه باشد، زمان آن است که آمریکایی ها و ایرانی ها فراتر از آن حرکت کنند. در حالی که واشنگتن و تهران برای پایان دادن به دشمنی طولانی خود تلاش می کنند، اگر ایالات متحده دیگر احساس کند نیازی به عذرخواهی ضمنی برای نقش خود در برکناری مصدق نداشته باشد، بسیار کمک کننده خواهد بود.
در مورد جمهوری اسلامی، در لحظهای که با شکافهای داخلی و ابهامات در مورد آیندهاش دست و پنجه نرم میکند، به این کشور کمک میکند تا تصورات منسوخ شدهاش در مورد قربانی بودن و سلطه بیگانگان را کنار بگذارد و بپذیرد که این خود ایرانیها بودند که اصلیترین آنها بودند. قهرمانان یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ کشورشان.
Foreign Affairs, August 2014
ملیسازی صنایع در اروپا
به دهه 50 و 40 میلادی برگردیم، نه در ایران بلکه در غرب. قبل از کلیدخوردن طرح ملیسازی صنعت نفت. اولین نکتهای که حائز اهمیت است این است که باید بدانیم که در آن دوران، ایران پیشرو در ملیسازی صنایع نبود و باید ریشه را در غرب بیابیم.
نفوذ اندیشههای چپگرایانه و ضدسرمایهداری در میان روشنفکران و الیت جامعه در کشورهای غربی از یکسو و بروز بحران بزرگ مالی در 1929 آمریکا موسوم به Great depression، منجر به بدنامی نظام سرمایهداری در غرب شد. ظهور جان مینارد کینز، فیلسوف و اقتصاددان مطرح دنیا و نظریه اقتصاد کلان وی، مزید بر علت شد که زمینه ملیسازی بنگاههای اقتصادی در غرب فراهم شود. (البته معنای واقعی ملیسازی صنایع در حقیقت چیزی جز دولتی کردن مالکیت بنگاههای اقتصادی نبود، اما ازآنجاکه دولتی کردن اقتصاد بار معنایی مثبتی ندارد از بکار بردن این مفهوم اغلب اجتناب میشود).
به عقیده کینز، اقتصاد سرمایهداری به دلایل ساختاری، ذاتاً میل به رکود و اشتغال ناقص دارد؛ زیرا تقاضای مؤثر کل در آن همواره کمتر از عرضه کل بالقوه است. این «شکست بازار» که در ذات نظام سرمایهداری اتفاق میافتند تنها زمانی قابلدرمان است که دولت وارد میدان اقتصادی شود و شکاف بین عرضه کل و تقاضای کل را برطرف سازد. این نظرات کینز برخلاف نظریات روز آن زمان، نهتنها ورود دولت به اقتصاد را تجویز میکرد؛ بلکه آن را ضرورتی اجتنابناپذیر برای حل معضلات پیچیده اقتصادی و در رأس آنها رکود و بیکاری میدانست. بنابر این، بسیاری گمان میکردند کینز با تصرف دولتی و تجویز به دولتیسازی بنگاههای اقتصادی موافق بوده است.
اما کینز نقش دولت را نه در مدیریت مستقیم صنایع از طریق ملی (دولتی) کردن، بلکه در تعیین اهداف، حمایت از توسعه، ارزیابی عملکرد و تنظیم آنها میدانست. او معتقد بود که بخش خصوصی در مدیریت کسبوکارها از دولت کارآمدتر است و ملیشدن صنایع منجر به بوروکراسی و ناکارآمدی خواهد شد.
کینز در کتاب The General Theory of Employment, Interest and Money مینویسد:
“اکثریت بزرگ کسبوکارها در یک جامعه مدرن توسط اشخاص و نه توسط دولت اداره میشوند. بسیاری از این مشاغل بسیار بزرگ و پیچیده هستند و برای مدیریت کارآمد آنها به دانش و تجربه تخصصی زیادی نیاز است. بسیار غیرممکن است که دولت بتواند این مشاغل را به قدری که افراد میتوانند، کارآمد اداره کند.”
“ملیشدن به این معنی است که دولت انحصار بسیاری از صنایع را در اختیار خواهد داشت. این امر به دولت قدرت زیادی بر اقتصاد میدهد و احتمالاً از این قدرت برای محدودکردن آزادی فردی استفاده میشود.”
یکی دیگر از تاثیرگذاران عمده بر افکار عمومی، سوسیالیسم فابیان بود. حزب کارگر انگلستان بسیار تحت تأثیر ایده های سوسیالیسم فابیان قرار داشت. به عقیده فابینها، سوسیالیسم از طریق عکسالعمل مسالمتجویانه و تدریجی جامعه در برابر مالکیت انحصاری و در نتیجه پیشرفت دموکراسی سیاسی و تطبیق اصول دموکراسی بر اقتصاد و توسعه مالکیت کلی و تغییر نظر نسبت به اخلاق اجتماعی و احساس مسئولیت در برابر منافع عمومی، پدید میآید. برناردشا و و دیگر فابینها از تئوری ارزش مارکس انتقاد میکردند و و پیرو نظریه استوارت میل و هنری جورج بودند.
مشاورین و نظریهپردازان دولت کارگری مدعی بودند که این اقدامات دولتی سازی کاملا در جهت منافع ملی است چنانچه که با محدودکردن سرمایههای عظیم خصوصی و بکار گیری در جهت منافع عموم به «برابری» و «عدالت اجتماعی» یعنی آرمانهای بزرگ چپگرایان کمک میکند و از سوی دیگر، منطبق بر نظریات کینز، ناکارآمدی ذاتی نظام سرمایهداری را حلوفصل میکند.
طبق معمول روشنفکران و سیاستمداران خیراندیش، گمان میبردند که ملیسازی یا بهتر است بگوییم دولتیسازی (چرا که کنترل و مدیریت به دولت سپرده میشد)، همان جام طلایی یا به قول خودشان راه سوم میان “سرمایهداری افسارگسیخته” و “سوسیالیسم مهلک آزادی” است.
در چنین مناسبات فکری و اجتماعی بود که در اندکزمان پساجنگ جهانی دوم، دولت کارگری چپگرا در انگلستان به رهبری کلمنت اتلی بر سر کار آمد و شروع به ملی (دولتی) کردن صنایع بزرگ از فولاد و گاز و راهآهن گرفته تا زغالسنگ و برق و باربری کرد. انگیزه این اقدامات، ملیسازی میل به تضمین امنیت اقتصادی کشور و جلوگیری از کنترل این صنایع توسط منافع خارجی و سوءاستفاده از مشتریان انگلیسی بود.
اما نتایج این ملیسازی صنایع مثبت نبود و منجر به بحرانها و چالش جدی در اثر ناکارایی و عدم سودآوری شد. در نهایت این صنایع پس از مدتها رکود و زیاندهی، با روی کار آمدن دولت راستگرای مارگارت تاچر بهرغم مقاومت سندیکاهای کارگری، به بخش خصوصی واگذار شد و اقتصاد انگلستان از سقوط حتمی نجات یافت. در سایر کشورهای اروپایی هم چنین رویدادهای مشابهی اتفاق افتاد. دولتیسازی صنعت راهآهن در فرانسه توسط دولت موقت شارل دوگل در سال 1945، دولتیسازی صنعت فولاد ایتالیا در سال 1953 توسط دولت آلچیده د گاسپری که در نهایت هر دوی اینها منجر به شکست شد و توسط دولتهای فرانسوا میتران و برلوسکونی به بخش خصوصی واگذاری شد.
ملیسازی صنایع در ایران با داینامیک پیچیده
مشابه این تحرکات در ایران نیز با رنگ و بوی ناسیونالیسم رمانتیک انجام شد که پیوند نزدیکی با پوپولیسم داشت. یکی از تفاوت های کلیدی بین ناسیونالیسم رمانتیک و سایر انواع ناسیونالیسم، تأکید بر جنبه های فرهنگی و تاریخی است. در حالی که سایر اشکال ناسیونالیسم، مانند ناسیونالیسم مدنی ((civic nationalismیا ناسیونالیسم قومی(ethnic nationalism)، بر معیارهای سیاسی یا قومی برای تعریف یک ملت تمرکز دارند، ناسیونالیسم رمانتیک بر منحصر به فرد بودن فرهنگی و تاریخی یک ملت تأکید می کند و عواملی مانند زبان، ادبیات، هنر و فولکلور را عناصر تعیین کننده هویت ملی میداند.
از اساسیترین ویژگی های ناسونالیسم رمانتیک، ایدئالیزه کرده تاریخ گذشته است و ناسیونالیسم رمانتیک اغلب به دنبال به چالش کشیدن یا مقاومت در برابر تأثیرات خارجی و امپریالیسم بود. همانطور که پیشتر ذکر شد، صفت ملی در دنیای سیاست بار معنایی مثبتی میان عامه مردم دارد، ازاینرو از واژههای موردعلاقه سیاستمداران عمدتاً پوپولیست است تا از آن برای پیشبرد مقاصد خاص خود استفاده کنند. آنها از واژه دولتی استفاده نمیکنند؛ چون ممکن است بار معنایی منفی داشته باشد.منطقاً سیاستی ملی است که در جهت پیشبرد منافع عامه باشد که متأسفانه در بحث اقتصادی، معمولاً در طول تاریخ اینگونه نبوده است!
به طور دقیق تر بگوییم، استراتژی بسیاری از ناسیونال پوپولیستها طی تاریخ کم شباهت نبوده! ناسیونال پوپولیسم یا پوپولیسم اقتدارگرا، یک ایدئولوژی سیاسی است که عناصر پوپولیسم و ناسیونالیسم را ترکیب می کند. چندی از ویژگی هایی که انان را بسیار به هم شبیه میسازد:
1- احساسات ضد نخبگانی (چنین رهبرانی با شعار حمایت از مردم در برابر الیت سیاسی و اقتصادی فاسد قدرت میگیرند)،
2- توسل به مردم عادی (آنها مدعی هستند که نماینده و صدای منافع و نگرانی های شهروندان عادی هستند)،
3- ارتباط مستقیم (رهبران پوپولیست ملی از کانالهای ارتباطی مستقیم و بدون فیلتر مانند رسانههای اجتماعی و راهپیماییها برای ارتباط با حامیان خود و دور زدن نهادها و رسانههای سیاسی سنتی استفاده میکنند.)،
4- پیام رسانی ساده (آنها تمایل دارند برای مشکلات پیچیده راه حل های ساده و غالباً احساسی ارائه دهند و خود را تنها ناجیان ملت معرفی کنند.)،
5- روایت «ما در مقابل آنها» (پوپولیست های ملی اغلب با شناسایی گروه ها یا نهادهای خاص به عنوان دشمن یا تهدید ملت، مانند مهاجران، اقلیت های قومی، نهادهای جهانی یا مخالفان سیاسی، احساس تفرقه ایجاد می کنند.)
6- از منظر اقتصادی و سیاسی معمولا تاکید شدیدی بر حاکمیت و استقلال، حمایتگرایی و دخالت اقتصادی دارند.
حال به بیان تاریخچه ناسیونال پوپولیسم، ملی گرایی، ملی سازی و داینامیک استعمارستیزی از دوران رضاشاه بپردازیم.
اقتصاد ایران در دوران حکومت رضاشاه، دولتیتر شد، در سالها و دهههای پس از قرارداد دارسی، دولت انگلیس — که تأسیسات را خریداری کرده بود — بههرحال با دولت ایران وارد مذاکره شد تا سهم ایران را افزایش دهد. ایران هم البته استدلالهای درستی در دست داشت، مانند اینکه حق ۱۶ درصدی ایران باید شامل عملیات شرکت در خارج از کشور نیز بشود، یا اینکه شرکت باید حسابهای دخلوخرج را به رویت نمایندگان دولت ایران هم برساند. اما نتیجۀ مذاکرات شد انداختن متن مذاکرات درون شومینه توسط رضا پهلوی.
تقویت احساسات استقلالطلبانه و ملیگرایانه از شهریور 1320 و خط فکرهای قبلی، در ملی کردن صنعت نفت در سال 1329 تجلی پیدا کرد و البته ایده گسترده ای بود و نه منحصر به دکتر مصدق. (توضیح بیشتر : زمانی که دکتر مصدق در سال ۱۳۳۰ قدرت را به دست گرفت علاوه بر نفت شیلات و تلفن را هم ملی کرد. سران جبهه ملی در توجیه حقوقی، سیاسی و اقتصادی اقدامات خود دراینخصوص به سیاستهای دولت کارگری انگلستان در سالهای پس از جنگ دوم جهانی اشاره میکردند). پرچم اجنبیستیزی رضاشاه که آغشته به رنگ و بوی ملیگرایی بود وقتی بر زمین افتاد، توسط مصدق برداشته شد تنها با شکل و شمایل و شعارهای متفاوت. مصدق استعمارستیز بود، هم در لفظ و هم درعمل این موضوع قابلتأیید است. البته برخی استدلال میکنند که مصدق امپریالیسم ستیز هم نبود، چون با آمریکا روابط خوبی داشت و به آنان اعتماد داشت و دولت کمک مالی هم دریافت میکرد و صد البته در قضیه ملیشدن نفت، از آنان چشمانتظار یاری داشت. هرچند داینامیک سیاست میتواند پیچیده باشد و رهبران اغلب بر اساس منافع ملی خود تصمیمات استراتژیک میگیرند. در اینجا فرض بر این است که مصدق منافع ملی را در مقابله با امپریالیسم صرفاً مدنظر دارد، نه مقابله با استعمار در جایجای جهان.
لودویگ فون میزس همان زمان در مورد جنبش دولتیسازی نفت در ایران گفته بود که وقتی خود دولت انگلیس درون قلمرو تحت حاکمیتش دست به دولتیسازی صنایع بزرگ میزند دولت ایران هم با همان منطق میتواند صنایع درون قلمرو تحت حاکمیتش را دولتی کند. میزس اینجا از اصل قضیه که در واقع غارت اموال افراد است دفاع نمیکرد. سخنش این بود که وقتی خودتان یکرویهٔ نقض مالکیت را باب میکنید مبنایی برای ایرادگرفتن به دیگران در دست ندارید و نمیتوانید پیشبینی کنید که این رویه روزی گریبان خودتان را نخواهد گرفت.
هنگامی که وزیر راه مصدق، دولتی کردن شرکت اتوبوسرانی تهران را پیشنهاد کرد، مکی هشدار داد که چنین اقدامی زمینهای فراهم خواهد ساخت تا دولت همه مشاغل کوچک، حتی بقالیها را هم به دست بگیرد. به نظر او نتیجه چنین روندی گرفتار شدن کشور به سرنوشت اتحاد شوروی بود که دوست همه چیز را در اختیار داشت و شهروندان چیزی از خود ندارد. مکی — مذاکرات مجلس هفدهم — 12 بهمن ۱۳۳۱
“جامعه آن روز ایران پس از شکست در جنگ جهانی و تجربه اشغال اجنبی، به دنبال مدال افتخار برای خود میگشت و بهتر از کوتاهکردن دست کمپانی AIOC و به دنبال آن دولت انگلیس از منابع نفتی ایران. در آن روزگار شوروشوق مخالفت با بیگانگان نهتنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم داغ بود. ملیشدن کانال سوئز نیز نشئتگرفته از همین شوروشوق است. این مهم بهوسیله کابینه محمد مصدق به سرانجام رسید.
مصدق با روش و منش سازشناپذیر خود در مسئلۀ نفت، شوری در نسل جوان ایجاد کرد. میتوان دربارۀ اینکه چه روش و منش دیگری در مناقشه سر نفت میشد داشت بحث کرد، اما واقعیت این است که هدف مصدق فراتر از نفت بود و میخواست «مجاری نفوذ بریتانیا در ایران را مسدود کند».
همین رویکرد رادیکال باعث شد شوری عظیم هم در ایران و هم در کشورهای همتای ایران پدید آید. این شور چنان بود که یک رانندۀ تاکسیِ ایرلندی در نیویورک وقتی میفهمید مسافرش ایرانی است، ذوق میکرد از او پول نمیگرفت، چون فکر میکرد مصدقِ ایرانی شاخ بریتانیا را شکسته است. وقتی این «شور» تا دل ایرلندیهای نیویورک میرود، دربارۀ نسل جوانی که ده سال پیش از آن وطنشان را زیر اشغال خارجی میدیدند، چه انتظاری میتوان داشت؟ آری؛ ما امروز غایت این شور را دیدهایم، اما از مردمِ بیتجربه نمیتوان انتظار داشت نگاهی ایدئولوژی پژوهانه و آیندهنگرانه داشته باشند. ما جامعۀ ایرانِ ۳۲ را درک نمیکنیم و جامعۀ ایرانِ ۳۲ ما را نمیفهمد. حتی در میان دولتمردان باسواد و باتجربه، شخصیتهای مآلاندیشی مانند فروغی انگشتشمار بودند، چه رسد به نسل جوانی که تازه خود را در کورۀ ناسیونالیسم و سوسیالیسم انداخته بود.” مهدی تدینی
طرفداران مصدق عمدتاً چپ بودند، بسیاری از احزاب آن ماهیتی چپگرایانه داشتند، چپهای ضدامپریالیست اغلب از ایدئولوژیهای مارکسیستی و سوسیالیستی پیروی میکنند که بر مبارزه طبقاتی، توزیع عادلانه منابع و برچیدن سلسلهمراتب تأکید دارند. آنها امپریالیسم را ابزاری میدانند که طبقات حاکم برای حفظ سلطه خود و تداوم نابرابریهای جهانی استفاده میکنند. در ادبیات چپگرایانه حزب توده واژه «ملی» بیشتر مضمون ضد استعماری و ضد امپریالیستی به خود گرفت تا مفهوم آزادیخواهانه و ضداستبدادی، چراکه آنها استبداد را نه یک پدیده داخلی بلکه عارضهای تحمیل شده از سوی استعمار و امپریالیسم تلقی میکردند. در چنین فضایی بود که یک جریان سیاسی مهم در ایران شکل گرفت و در قامت جبهه ملی ایران که ائتلافی از احزاب و شخصیتهای سیاسی مورد وثوق مردم بود ظاهر گردید. جبهه ملی مجموعه متشکل از گرایشهای مختلف و بعضاً نامتجانس سیاسی بود که از حزب ایران بهعنوان حزب سوسیالیست غیرمارکسیست تا شخصیتهای سیاسی سنتی و مذهبی را در بر میگرفت.
مصدق خود از اشرافزادگان قاجار بود و خود را چپ عنوان نمیکرد. علاقهای به این عناوین نداشت، علاقهای به کمونیسم هم نداشت و صدالبته سابقه برخورد و مواجهه با یکدیگر داشتند. مصدق بعد از روی کار آمدن آیزنهاور در آمریکا با اخطار به اینکه ایران ممکن است در کام کمونیسم بیفتد از او کمک مالی خواست. البته بعدها حزب توده (با سفارش برادر بزرگتر) به مصدق پیوست تا پرچم اجنبی ستیزی را دست بگیرند. مصدق هم اما به چپهایی که دور او را گرفته بودند انتقادی نداشت و حتی سیاستهای آنان را هم اجرا میکرد. سیاست ملی کردن صنعت نفت هم یک سیاست چپ بوده و سیاستی لیبرال بهحساب نمیآید.
مصدق از یک سو تحتفشار چپها بود. وقتی میگوییم چپ، حزب توده و سمپاتهای حزب توده را منظور داریم. اینها تشکیلاتی بسیار قوی داشتند. حزب توده مصدق را در فشار گذاشته بود که قرارداد را لغو کنند. آنها با اصل قرارداد مخالف بودند. با هرگونه راهحل و کنارآمدن با انگلستان مخالف بودند، مگر آنکه نظیر آن امتیاز که انگلستان داشت، به شوروی هم داده شود.
مصدق در غرب درس خواند؛ اما هرگز با ذهنی مدرن به کشور بازنگشت. هرگز متوجه واقعیتهای سیاست و اقتصاد مدرن نشد. در واقع این بلای جان بسیاری از تحصیلکردگان آن دوران بود. بررسی آثار و سخنانی که در مقطع دهههای 40 و 50 مطرح بودنشان میدهد که اثری از لیبرالیســم در روشــنفکران مخالف یعنی اپوزیسیون و همینطور در میان روشــنفکران طرفدار رژیم پهلوی قابلمشاهده نیست. در واقع صحبت از لیبرالیسم در آن مقاطع یک تابو به شمار میآمد، فرض بر این بود که لیبرالیسم بد است و اصلاً نباید درباره آن سخن گفت و جناحهای مختلف، خود را مخالف آن عنوان میکردند.
اگر فکر میکنید که در جبهه مقابل، شاه لیبرال بوده است این گونه نیست. واقعیت این است که خود شاه هم لیبرال نبود و با لیبرالیسم مخالف بود. برای مثال در کتاب «بهسوی تمدن بزرگ» محمدرضا پهلوی، سرشــار از انتقادات از لیبرالیسم غربی است و دموکراسی غربی را مردود میداند. وی میگوید در عین واردکردن تکنولوژی از غرب، بهتر است که غربزده نشویم! در واقع شاه در آن کتاب از اصطلاح غربزدگی آلاحمد استفاده کرده! مباحثی که شاه در ادوار مختلف در مورد روابط خارجی مطرح میکرد در سطح تئوری تفاوتی با گروههای مخالف خود نداشت. شاه هم مدعی استقلال و ضد امپریالیسم بودن بود. آن سیاست مستقل ملی که شاه میگفت، این بود که باید مستقل از غرب و شرق باشیم.
شاه در کتابهایش بهوضوح به انتقاد از غرب، بهخصوص انگلستان و صدالبته از ناعادلانه بودن قرارداد نفتی ایران — انگلستان میپردازد، بهصورت خصوصی و حتی عمومی اظهار داشت که این مدل دموکراسی غربی، بدرد وضع کنونی ایران نمیخورد و باید مدل مخصوص خودمان را داشته باشیم و لیبرالیسم صرفاً به چشمآبیها سود رسانده است. آزادیهای فردی باید با منافع ملت متعادل شود. لیبرالیسم اغلب منافع جمعی را نادیده میگیرد و منجر به پراکندگی و ضعف میشود.
برخوردهای شاه با آمریکا و انگلستان در اواخر دهۀ چهل و اوایل دهۀ پنجاه بر سر کنسرسیوم و قیمت نفت بهخوبی استقلالطلبی مثبت شاه و حمایت او از منافع ایران را نشان میدهد. شاه بهموازات این که از بحران اقتصادی اوایل دهۀ چهل عبور کرد و قیمت نفت هم اندکاندک فزونی گرفت، اعتمادبهنفس پیدا کرد و توانست قدری از تکیه به آمریکا و غرب فاصله بگيرد.
او بعدها با شوروی در دهه چهل، قراردادهای مختلف و موافقتنامههای همکاری برای احداث کارخانه ذوبآهن و احداث لوله گاز و تأسیس کارخانه ماشینسازی بست که حتی حجم تجارت بعد از دهه پنجاه بسیار بیشتر هم شد. شاه قصد داشت نشان دهد سیاست نه شرقی و نه غربی را دنبال میکند و در رکاب جبهه غرب نیست. با انتقادات غرب از وضعیت دموکراسی در ایران (بهخصوص بریتانیا) مقابلهبهمثل میکرد و بهعنوانمثال به سرکوب ایرلند شمالی توسط بریتانیا اشاره میکرد و در نهایت استدلال میکرد که مدل دموکراسی غربی شما مطلوب ما نیست.
“Who says the people of Iran want to have the type of democracy that you have in Britain?”
برای نگاه بهخصوص هویدا (و شاه) بد نیست این نقلقولهای هویدا را بخوانید:
We do not believe democracy means anyone should be free to act against national interests and moral values and traditions. From our standpoint democracy means respecting human rights and individuals. The interesting question is whether such democracy exists in those countries which are preaching to us on democracy…” See BBC SWB ME/3562/D/1 dated 17th December 1970 — Hoveida’s speech to the Central Committee of the Ran Novin Party, dated 15th December 1970.
The Shah decided to redefine democracy and thereby eliminate the contradiction. Whereas he had previously argued that Iran was not ready for democracy, now the emphasis shifted to argue that Iran was indeed democratic but in its own peculiarly Iranian sense. At the end of 1970, Prime Minister Hoveida argued, ‘the secret of Iran’s economic and social success lay in the fact that it did not follow baseless schools of thought, nor was it inspired by East or West in its revolution — the revolution was inspired by national traditions and the Shah’s revolutionary ideals….’ He then continued with an attack on Western conceptions of democracy, alluding to a theme which would become increasingly virulent, that, such conceptions simply created social problems.
مصدق، دموکرات یا تمامیتخواه؟
«بررسی دقیق سیاست خارجی در دوران مصدق نشان میدهد که هدف اولیه و مبرم نهضت که تامین استقلال ملی کشور بود، در عمل به تنها و مهمترین هدف آن تبدیل شد. دستیابی به این هدف به هر قیمت، عملا بدان منجر شد که پارهای از نمادهای بنیانی اندیشههای لیبرالی و خط مشی دموکراتیک، یعنی انتخابات آزاد و تشکیل مجلسی که واقعا بیانگر آرزوهای مردم باشد، تحتالشعاع هدف فوق قرار گیرد». همهی نکات قبلی گفته شد که شاه لفظاً و عملاً دموکرات و لیبرال نبود و حتی در لفافه بر ضد آن مفاهیم صحبت کرده بود؛ ولی نکته گم شده اینجاست افرادی که طرفدار شاه بودند و هستند هیچگاه شاه را به دلیل «دموکرات بودن» ستایش نمیکنند، بلکه در نظرشان شاه مظهر مصلحت عمومی و توسعه است (خودش هم اذعان داشت که دنبال مصلحت و توسعه جامعه است نه دموکراسی کورکورانه به زعم خودش). شاه بنای آن داشت که برنامۀ توسعه کشور را در کانون توجه و تلاش قرار دهد ولی مصدق در سودای استقلال ملی بود. ساختن قهرمانی از مصدق، در تقابل با شاه، خطای سیاسی بزرگ سهربع قرن گذشته است. آنچه مصدق را به یک شخصیت بزرگ شبه اسطورهای تبدیل کرد، گرایشی بود که همه چیز را در مقابله با بیگانه و نجات از استعمار (در معنای هرگونه ارتباط با خارجیان) میدید؛ یعنی همان چیزی که جریان روشنفکری چپگرا تبلیغ میکرده و در این سه دهه معلوم شد چقدر خطا است. (بگذریم از سلطنتستیزی برخی نخبگان که آن هم مد روز شده بود.)
مصدق بیشتر از اینکه یک دموکرات باشد، یک دماگوژیست تمامیتخواه بود. این هم در لفظ و عمل او قابلاثبات است. در واقع، اینکه درگیری شاه و مصدق به درگیری میان دو جناح دموکرات و ضد دموکرات تبدیل و تعبیر شده، با واقعیت سازگار نیست. هیچکدام از دو سوی این مناقشه دموکرات نبودند. هر دو جناح این مناقشه حاضر نبودند به اصول مشروطه پایبند بمانند. نه شاه حاضر بود شاه مشروطه باشد (گرچه عموماً میکوشید فُرمهای حقوقی را رعایت کند)، و نه مصدق و یارانش حاضر بودند به ارکان مشروطه وفادار بمانند، اگر به ضررشان بود.
رفتارهای خودسرانه مصدق حتی باعث رنجش نزدیکان او میشد، بسیاری از اطرافیان و حامیان او، از وی فاصله گرفتند و حتی بر ضد او در آمدند. برخی در استدلال میگویند که همقطاران مصدق، رشوه دریافت میکردند و خائن بودند. اسناد متقنی دراین خصوص نیست، حتی در بین اسناد جدید و قدیمی آمریکاییها. برفرض تایید این فرضیه، بخش عمدۀ هستۀ مرکزی جبهۀ ملی از عناصر خودفروخته تشکیل شده بود؟ از کاشانی و حائریزاده و قناتآبادی تا مکی و بقایی؟ باز هم این سؤال پیش میآید که مصدق وقتی نمیتواند اطرافیان امن و قابل اطمینانی برای خود فراهم آورد و آنان را حفظ کند، چگونه میخواهد مقابل اختاپوس امپریالیسم بجنگد؟ و از آن مهمتر، چگونه میخواهد با مخالفانش در چارچوبی دموکراتیک به توافق رسد؟ در واقع بهتر است بگوییم که او سیاست را به صحنه (ما در برابر آنها) و جبهه (خیر و شر) و ملت مظلوم در برابر استعمارگر مبدل کرده بود. هر که در مقابل ایشان بود، برچسب مزدور و خائن به وطن و عامل اجنبی میخورد. نمونهاش حسین مکی بود که تا روزی که با مصدق و در کنار مصدق بود «سرباز فداکار وطن» لقب یافت آنچنانکه شهر تهران در استقبال از او به نحو بیسابقهای تعطیل شد، اما همین مکی از روزی که از مصدق جدا گردید و به صف مخالفان پیوست، به خیانت و سازش و … متهم شد (میرفطروس).
مصدق دیوان عالی کشور (عالیترین و مهمترین مرجع قضایی کشور) را نیز منحـل و دیوان عالی جدیدی به میل و اراده خود تشکیل داد. فاطمی معاون مصدق با حکم قانونی افرادی را مأمور بستن مطبوعات مخالف مصدق کرد. دکتر بقایی و سنجابی درباره قانون مطبوعاتی جدید بهشدت به مصدق اعتراض کرده و مشفق همدانی گفت این قانون سبب سقوط مصدق خواهد شد.
The more isolated Mossadeq became, the more he had to rely on the Tudeh Party and the most radical members of the National Front; the more radical his camp became, the more united his foes became, and the more they came to enjoy the support of the British and American governments. Abbas Milani
مصدق هر چه منزوی تر می شد، بیشتر به حزب توده و رادیکال ترین اعضای جبهه ملی تکیه می کرد. هرچه اردوگاه او رادیکالتر میشد، دشمنانش متحدتر میشدند و بیشتر از حمایت دولتهای بریتانیا و آمریکا برخوردار میشدند.
اما شروع تشدید روند تمامیت خواهی او از چه تاریخی بود؟ پیش از هر چیز، در 31 اردیبهشت ۱۳۳۱ مصدق وقتی دید روند انتخابات مجلس هفدهم برای دولتش خطرناک پیش میرود و ممکن است شاه و مخالفانش (و بیگانگان) موفق شوند کسانی را به مجلس بفرستند که او را ساقط کند اجازه نمیدهد در 33 حوزه انتخابات به سرانجام برسد که کل در طول مشروطیت بیسابقه بوده! و جلوی انتخاب 56 نماینده را گرفت و انتخابات مجلس را نیمهکاره گذاشت و هیچوقت تکلیف 56 نماینده مشخص نشد. مجلسی تنها با 79 نماینده که عمدتاً همسو با مصدق بود که البته بهتدریج کارش به مخالفت با مصدق کشید. پس ایستادگی اول مصدق در برابر پارلمان این بود که اجازه نداد مجلس هفدهم به طور کامل تشکیل شود. مجلسی را که در دوران خودش انتخاباتش برگزار شده بود و تأکید میکرد که
انتخابات درستی بوده و 80 درصد نماینده واقعی مردم هستند!
تاریخ زمامداری مصدق «تاریخ مبارزه با پارلمان» بوده است. برایش هیچی غیرقابلتحملتر از آن نبود که مجلسیان به مخالفت با او برخیزند. البته مصدق، یارانش و بعدها دوستدارانش همیشه تأکید میکردند دلیل جنگ مصدق با پارلمان و سایر نهادهای مشروطه به این دلیل بود که استعمار در این نهادها نفوذ داشت، اما اگر فرض بر عذرآوری باشد، هر فرد اقتدارگرایی همیشه دلایل خوبی برای حمله به نهادهای دموکراتیک برای خود مییابد. البته برخوردی که همین مجلس با مصدق میکرد، بسیار ملایمتر از برخوردی بود که خود مصدق وقتی نمایندۀ مجلس بود با دولتمردان نامطلوبش میکرد. برای مثال، مصدق و جناحش هر کارشکنی که به فکر آدمی برسد علیه رزمآرا کردند. وای از روزی که پوست رزمآرا به دباغخانۀ مصدق و یارانش میرسید… بودجۀ سالانۀ رزمآرا را ماهبهماه تصویب میکردند. رزمآرا را به دلیل اینکه میخواست پول چاپ کند به صلابه کشیدند، درحالیکه یکی از دلایل اینکه خود مصدق بعدها مجلس را منحل کرد این بود که بخشی از مجلس با چاپ پول بیپشتوانه مخالف بود. حتی پیش از رزمآرا، وقتی منصور مدتی نخستوزیر بود و مصدق ریاست کمیسیون نفت را بر عهده داشت، مصدق به منصور پیام داد «میدهم مثل جوجه سرت را ببرند!» این برخورد خود مصدق با نخستوزیر بود! و البته تهدید به کشتن را علیه رزمآرا هم کرد. جدای از اینکه در روز معارفۀ رزمآرا، مصدق و یارانش از شدت اغتشاش در مجلس، نیمکتهای مجلس را شکستند و مصدق بیهوش شد.
از زبان مظفر بقایی از اعضای مؤسس جبهه ملی: دکتر مکی وقتی دید سروصدا و هیاهوی ما برای اختلال در سخنرانی رزمآرا در مجلس جواب نمیدهد و او (رزمآرا) خودش را به نشنیدن زده است، رو کرد به مصدق و گفت که آقا غش کنید! حضرت هم خودش را به غش زد و کریمپور خودش را از تماشاچیها انداخت پایین که آهای! پدر ملت را کشتند و فلان! و نقشهمان جواب داد!.
بخشی از سخنرانی مصدق در مجلس خطاب به رزمآرا:
خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچهپارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمیرویم وحدانیت نیت حق خون میکنیم، خون میکنیم، میریزیم، و کشته میشویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم میکشم همینجا شما را میکشم.
این روایات به دقت نشان میدهد مصدق در استفاده از کارت قربانی (Victimhood) تبحر مثالزدنی داشت. البته حیله بسیاری از عوامفریبان دنیای سیاست، بازی کردن نقش قربانی و اصطلاحاً Underdog است تا احساسات مردم را جریحهدار کرده و به نفع خود سوق دهند. مردم بر اساس این پدیده روانی، عموماً با فردی همدردی میکنند که طرف ضعیف ماجرا باشد. فارغ از اینکه حق با او باشد یا خیر.
احمد زیرک زاده از نزدیکترین یاران مصدق و از اعضای رادیکال جبهه ملی در کتاب خاطراتش مینویسد: او در تغییر قیافه دادن مهارت خاصی دارد. بهموقع خود را به کَری میزند، عصبانی میشود یا قاهقاه میخندد. حتی اگر بخواهد حالش به هم میخورد، مریض میشود و غَش میکند. روزی به من میگفت «نخستوزیر مملکتی حقیر و بیچاره باید ضعیف و رنجور به نظر بیاید.» و از این هنر در پیشبردن مقاصد سیاسی خود استفاده میکند.
جدا از استراتژی نقش قربانی،دوباره به مسئله مجلس در دوران مصدق برگردیم. پارلمان ستیزی مصدق به اینجا ختم نمیشود، بارزترین نشان پارلمانستیزی مصدق قانون «اختیارات» بود؛ مجلس هفدهم، تیرماه ۳۱ شروع به کارکرد و درست شش روز بعد، از همان ابتدا دکتر مصدق درخواست اختیارات کرد. به این معنا که وکلای مجلس و نمایندگان مردم به دولت اختیار قانونگذاری بدهند. آیا وکیل حق تودیع دارد یا خیر؟ خود دکتر مصدق از نظر حقوقی میگفت این حق را ندارم؛ ولی باز هم دست به این اقدام زد. نبرد مصدق با مجلس زمانی آغاز شد که در مقام رئیس دولت خواستار تفویض حق مطلق پارلمان در قانونگذاری به دولت بود؛ یعنی مصدق بر اساس یک طرح پیشنهادی اجازۀ قانونگذاری را از مجلس گرفت و این اختیارات را هر شش ماه یکبار تمدید میکرد و اصل بدیهی تفکیک قوا را نادیده میگرفت و چون مجلس سرباز میزد به ملت شکایت میبرد، غش میکرد، استعفا میداد و پارلمان را منحل میکرد! اول برای شش ماه و بعد برای یک سال. چنین قانونی باعث میشود دو قوۀ مجریه و مقننه در دست یک نفر جمع شود و اساساً نفی بنیادین اصلِ دموکراتیکِ تفکیک قواست. مصدق تا پایان حکومتش این اختیارات را داشت و مجلس هفدهم عملاً اختیاری در مقابل دولت دکتر مصدق نداشت. بدنامترین نمونۀ قانون «اختیارات» را هیتلر از مجلس آلمان گرفت و با همین اختیارات در عرض چند ماه یکی از بهترین دموکراسیهای تاریخِ اروپا را به وخیمترین نظام توتالیتر تبدیل کرد. مورد مشابهی که اخیرا پیش آمد، در سال 2017، رجب طیب اردوغان با برگزاری یک همه پرسی، تغییرات قانون اساسی را تصویب کرد که قدرت قانونگذاری قابل توجهی را به ریاست جمهوری منتقل کرد. این اقدام نفوذ پارلمان را کاهش داد و به اردوغان اختیارات اجرایی و قانونگذاری گسترده ای اعطا کرد.
البته هرگز نمیخواهم مرحوم مصدق را با این افراد مقایسه کنم و موارد عاقبتبهخیرتری از اعطای اختیارات تقنینی به رئیس دولت نیز در تاریخ سیاسی جهان وجود دارد، اما نفس این کردار معنایی مگر دورزدن پارلمان ندارد ــ و جان مشروطۀ ایرانی پارلمان بود. جالب اینکه خود مصدق همیشه تا پیش از آن مخالف اعطای هرگونه حق قانونگذار به دولت بود. در مجلس ششم با اعطای اختیاراتی بسیار محدودتر به علیاکبر داور، وزیر عدلیه، مخالفت کرد و فقط یک سال پیش از آن، با اعطای اختیاراتی بسیار ناچیزتر به رزمآرا مخالفت کرده بود. پس مصدق بهتر از هر کسی میدانست این قانون ضددموکراتیک است.
سید حسن تقیزاده از رجال مشروطهخواه، در خاطرات خویش درباره رفتار و کردار پیروان مصدقالسلطنه مینویسد:
“مصدق السلطنه با آقا سید ابوالقاسم کاشانی بر ضد مجلس سنا بودند. مصدق میخواست هر دو مجلس زیر حکمش باشد. آخرش حق وضع قوانین برای خودش گرفت، چون مجلس یواشیواش جانش را به لب رسانده بود.
بقایی و معظمی و مکی (یاران نزدیک مصدق) هر چه که میخواست میکردند. آنجا حکمش نافذ بود. خیال کرد که حکم مطلقش با وجود سنا شاید نافذ نباشد. چون در سنا اشخاصی بودند که شاید مقاومت میکردند. این بود با سید ابوالقاسم کاشانی بنا را بر این گذاشتند که سنا را کلیتا از میان ببرند و تنها مجلس شورای ملی بماند و آن همچون عمرش به سر میرسید مطابق میل خود انتخاب میکنند. علاوه بر این وکلای مجلس شورای ملی مطیعش بودند و مخالفین را میزدند. اتباع مصدق جلو مجلس میآمدند و فحش میدادند. عرصه را تنگ کرده بودند”.
پس از ۳۰ تیر و افزایش اقتدار مصدق، وی کفیل وزارت جنگ شد. سپس یک کمیتهی پارلمانی را مأمور بررسی مسائل قانونی میان خود و شاه نمود و کمیتهی منتخب او گزارش داد که قانون اساسی سرپرستی و ادارهی نیروهای مسلح را در صلاحیت دولت قرار داده نه شاه. بهاینترتیب مصدق به بهانهی در اختیار داشتن وزارت جنگ، مدعی فرماندهی کل قوا شد که بر اساس نص صریح قانون اساسی از اختیارات ویژه رئیس حکومت بود و نمیتوانست به نخستوزیر کشور منتقل شود.
(پس از تصدی وزارت دفاع ملی)با افسران ارتش هم به شدت برخورد کرد. 15 درصد از بودجه نظامی را کاهش داد. 15000 نفر را از ارتش به ژاندارمری منتقل کرد و بودجه سرویس های اطلاعاتی را به شدت کاهش داد. دو کمیسیون تحقیق و رسیدگی برای بررسی دعاوی راجع به فساد و در تهیه و خرید تسلیحات و بازرسی شیوه های ترفیع ارتیشها در گذشته تشکیل داد. 136 نفر از افسران ارتش از جمله 15 ژنرال را از ارتش بیرون کرد و با گماردن تنی چند از افسران مورد اعتماد خود به پست های مهم، حکومت نظامی را علیه مخالفان سیاسی خود بکار برد. ایران بین دو انقلاب — یرواند آبراهامیان
پس از آن که مصدق دشمنان داخلیاش را در جریان ۳۰ تیر در خیابانها شکست داد، تحت حمایت تودهها به مقصودش رسید. در جلسه ۱۲ مرداد همراه با طرح اعلام مفسدفیالارض بودن قوام و مصادره اموال وی، لایحهی اختیارات ویژه تصویب گردید. در ۱۶ مرداد ۱۳۳۱ طرح یکمادهای با قید سه فوریت برای عفو و آزادی خلیل طهماسبی به تصویب رسید به این شرح: ”مادهواحده: چون جنایت حاج علی رزمآرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است بر فرض آنکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بیگناه و تبرئه شناخته میشود.”طهماسبی در ۲۴ آبان ۱۳۳۱ آزاد شد. مجلس سنا با لایحههای مختلفی از جمله تشکیل شورای روستایی در جهت اصلاحات ارضی تا عفو طهماسبی و لایحه مفسدفیالارض شناختن احمد قوام و ضبط اموال وی مخالفت کرد و آن را خلاف قانون اساسی و قوانین کیفری کشور دانست. مخالفت مجلس سنا با لوایح نامبرده سبب شد جبهه ملی برای تنبیه سناتورها طرحی را به مجلس برد و تقلیل مدت مجلس سنا را از ۴ سال به ۲ سال را به قید دو فوریت در همان روز به تصویب رسانید. سنا تعطیل شد. مجلسی که از سال ۲۸ فعال بود.
لایحهی اختیارات و تمدید آن توسط مصدق اعتراض عدهای را در پی داشت. از جمله کاشانی که با استناد به قوانین و اصول، آن را خلاف دموکراسی و قانون دانست. او با نامهای به مجلس در تاریخ ۲۸ دی ۱۳۳۱ بهعنوان رئیس مجلس، آشکارا با لایحه مخالفت کرد و آن را موجب تعطیلی مشروطه و ناقض قانون اساسی دانست. او در نامهای به مصدق از وی خواست از مطالبات غیرقانونی خود دست بردارد که مصدق با پاسخی غیراخلاقی وی را از دخالت در امور نهی کرد. مصدق که تاب انتقادها را نداشت، شروع به تهدید مخالفین لایحهی اختیارات کرد و خطاب به آنها گفت: «هر کس بخواهد مخالفتی با لایحه کند لجنمالش خواهم کرد»!
حال اگر فکر میکنید مصدق از این اختیارات سوءاستفاده نمیکرد، سخت در اشتباهید! مصدق با همین اختیارات «قانون امنیت اجتماعی» را با امضای خود ایجاد کرد که حقیقتاً یکی از سرکوبگرانهترین قوانینی است که تاکنون در ایران نوشته شده است. طبق این قانون هر گونه تلاش برای اعتراض و اعتصاب بیدرنگ منجر به بازداشت و تبعید میشد. یعنی نفس اعتراض و اعتصاب در ادارات و کارخانهها به هر عنوانی جرم بود! بدتر اینکه نمیشد بهقرار بازداشت اعتراض کرد! و باز بدتر اینکه در مادۀ پنجم آن آمده بود: «گزارش مسئولین مؤسسات و رؤسای ادارات دولتی و مراجع قضایی و همچنین مأمورین انتظامی معتبر است، مگر خلافش ثابت شود». یعنی نفس گزارش یک مقام مسئول یا مأمور سندی محکمهپسند شمرده میشد. این قانون معنایی مگر قلعوقمع مخالفان نداشت و باعث بهت یاران قدیم مصدق هم شده بود.
رفیعزاده درباره قانون امنیت اجتماعی مصدق چنین اظهارعقیده ميکند:
در همین اوضاعواحوال، قانون امنیت ملی [اجتماعی] که در ژانویه 1952 به تصویب رسید، بسیاری از حقوق مردم را از بین برد. بهموجب این قانون اظهارات پلیس یا وزارت دادگستری ایران درست تلقی میشد مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. بهعبارتدیگر، فرد مادامی که بیگناهیاش ثابت نمیشد، مجرم محسوب میشد و میشد افراد را بدون اطلاع آنها از اتهام، بازداشت و زندانی کرد. اجتماع بیش از دو نفر ممنوع بود و در نتیجه تظاهرات و اعتصابها غیرممکن شده بود؛ حتی اعتراف به داشتن نیت انجام کاری جرم محسوب میشد. دکتر بقایی با تمدید اختیارات ویژه نخستوزیر و حکومتنظامی مخالف بود، زیرا دولت نتوانسته بود به اصلاحاتی که هنگام درخواست این اختیارات ویژه از سوی مصدق وعدهدادهشده بود، دست یابد.
از مهمترین کسانی که در همان هنگام تصویب قانون امنیت اجتماعی مصدق سخت بر آن انتقاد کرد دکتر مظفر بقایی کرمانی بود. او در مجلس شورای ملی مضرات بسیاری برای آن برشمرد و آن را مخل آزادیهای مشروع سیاسی و اجتماعی مردم کشور ارزیابی نمود و مواردی از آن را بدتر از قانون یاسای چنگیزی دانست و اجرای آن را بیش از آنکه متضمن جلوگیری از فعالیت مخالفان قانون اساسی و آزادیهای سیاسی مردم کشور بداند، محملی قانونی برای مجازات آزادیخواهان دانست و به طور تلویحی مصدق را شماتت و سرزنش کرد که پس از عمری آزادیخواهی و طرفداری از قانون اساسی مشروطیت، خود گرفتار روش استبدادی حکومت شده است.
حکومتنظامی که در طول دوران نخستوزیری مصدق بهصورت منع رفتوآمد و خاموشی در شب اجرا میشد از عواقب همین قانون و اختیارات بود. در اکثر دوران نخستوزیری او تهران، تحت مقررات منع رفتوآمد و خاموشی در شب سپری شد یعنی از ۲۸ ماه حکومت، ۲۰ ماه تحت حکومت نظامی بود و همزمان صدها تن از مخالفان او زندانی شده بودند.
در آن زمان مصدق وزیر دفاع بود و خود را فرمانده کل نیروهای مسلح نیز اعلام کرده بود. یکی از بستگانش تیمسار تقی ریاحی رئیس ستاد ارتش بود و یکی دیگر از بستگانش محمد دفتری رئیس پلیس بود. نیروهای سراسر کشور و تجهیزات آنان تحت کنترل انحصاری خود مصدق قرار داشت. فردی که از طرف شاه برای جانشینی مصدق بهعنوان نخستوزیر انتخاب شده بود فضلالله زاهدی فرمانده بازنشستهای بود که پس از آنکه مصدق برای سر وی جایزه تعیین کرد، مخفی شده بود. زاهدی زمانی ظاهر شد که مصدق مخفی شده و مقاومت علیه وی به موفقیت رسیده بود.
البته این مقررات برای همه یکسان اجرا نمیشد؛ فراموش نکنیم دولت مصدق دست تودهایها و احزاب چپ را باز گذاشته بود تا هر زمان قادر به تظاهرات و حتی اغتشاش باشند. بد نیست اشاره کنیم، زمانی که ساختمانها و مغازهها توسط طرفداران مصدق به آتش کشیده میشوند، از آن فقط بهعنوان «نشاندادن خشم خلق» نامبرده میشود؛ اما وقتی مخالفان مصدق علیه او راهپیمایی میکنند افرادی همچون دی بلیگ آنان را «اغتشاشگر» خطاب میکند. در واقع در آن فضای دوقطبی، هر طرف، اراذل و اوباش خودش را داشته و کوتهنگرانه است که یک طیف را افراد تحصیل کرده بدانیم ولی طیف دیگر را چماق کش و شعبان بی مخ ها. شعبان بی مخ تا همان اواخر که کاشانی با مصدق زاویه پیدا نکرده بود، چماق به دست طرفدار مصدق بود ولی جالب است بدانید جلساتی که کاشانی در ماههای آخر و از تیرماه در منزل خودشان برگزار میکرد را چماق کشان به هم میزدند. اینها خشم تحصیل کنندگان و روشن فکران بوده است به نام آزادی؟
مصدق چنان بهوسیله اطرافیانش ترس در جامعه سیاسیون ایجاد کرده بود که اردشیر زاهدی برای دیدار با شاه مجبور به پنهانشدن در صندوقعقب اتومبیل بود و یا ابوالحسن حائریزاده از نمایندگان قدیمی پارلمان به دبیرکل سازمان ملل نامه نوشته و درخواست دخالت و پایاندادن به دیکتاتوری مصدق نمود. قابلذکر است که حائریزاده از یاران سابق مصدق بود که از اقتدارگرایی مصدق به تنگ آمد.
توصیف منوچهر فرمانفرمائیان از پسرعمهاش محمد مصدق السلطنه :
مصدق میخواست یک قهرمان باشد، دائماً از دموکراسی حرف میزد و بهجای آن یک حاکم مستبد شد، او مستبدترین نخستوزیری بود که ایران به چشم دیده بود، وقتی دید نمیتواند مجلس را با خود همراه سازد، آن را منحل کرد.
شخصیت دماگوژیست مصدق
مصدق برای پیشبرد پروژۀ سیاسی خود، بارها مستقیماً مردم را به صحنه آورد. او با علم به محبوبیت خود نزد مردم، بهکرات نمایندگان مجلس هفدهم را تهدید کرد که اگر با لایحۀ اختیارات ویژه یا سایر مطالبات وی موافق نیستند، میتوانند به او رأی عدم اعتماد بدهند. پیرمرد محبوب، گاه صندلی مجلس را به خیابان میآورد تا “مستقیماً با مردم” حرف بزند، گاه با جمع کثیری از مردم عزم ورود به خانۀ شاه در جوار مجلس را میکرد تا از این طریق شاه را تحتفشار بگذارد و اهداف خود را پیش ببرد، گاهی نیز در مجلس، رؤیای خویش را به رخ نمایندگان میکشید و میگفت شخصی نورانی در خواب به او خطاب کرده است که زنجیرهای بندگی ملت ایران را پاره کن!
این رفتارها و کردار مصدق واضح نشان میدهد او یک دماگوژیست بوده است.
عوامفریبی یا دماگوژی آن است که شخصی به جای استدلال و اقامهٔ برهان (منطق) برای اثبات یک عقیده، سعی میکند از راه تحریک احساسات و هیجانهای جمعی و توسل به عواطف و جوّ حاکم، نوعی تصدیق جمعی نسبت به نتیجهٔ مطلوب خود به دست آورد، به شیوهای که تک تک مردم چنین بیندیشند که آنها با پذیرش عقیده، به نوعی یگانگی با گروه رسیدهاند و این یگانگی به آنها امنیت و قدرت میدهد و اگر کسی با عقیدهٔ جمع مخالفت کند، از آن روح امنیت و قدرت محروم خواهد شد. (از ویکیپدیای فارسی)
دماگوژیست میتواند تودههای پرشور و انرژی را به سوی خود جذب کند. مصدق بهجای همراهی با سازوکار قانون، ترجیح میداد یک دماگوژیست باشد و عرصه دموکراسی را به موبوکراسی تبدیل کند. موبوکراسی با غوغاسالاری به شکلی از حکومت گفته میشود که سیاستمدارانش صرفاً باتکیهبر احساساتی کردن و شور و انگیزه دادن رأی مردم را گرفته و بر حکومت و قدرت تکیه میزنند. موبوکراسی شکلی از حکومت است که در آن اراده اکثریت قانون است، حتی اگر برای اقلیت ناعادلانه یا مضر باشد. ویژگی بارز موبوکراسی، کمرنگشدن rule of law و ستم به اقلیت است.
. مصدق تودهها را بسیج میکرد تا پشت آنها سنگر بگیرد و اصولاً هیچ اعتقادی به قانون نداشت و با وجودی که حقوقدان بود٬ کمتر بر اساس چارچوبهای حقوقی گام برمیداشت. او با فشار تودهها همه چارچوبهای قانونی را به هم ریخت. بقیه هم نمیتوانستند حرفی بزنند چون مردم در خیابان بودند. وقتی مجلس با مصدق به مخالفت برخاست٬ او به میان مردم رفت و گفت: مجلس این جاست. مجلس یعنی تودهها.
در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۳۱ مصدق به اتکای اختیارات ویژه، عالیترین مرجع قضایی کشور را تعطیل کرد و قوه قضائیه را نهادی تشریفاتی نمود. وی برای این کار از قبل، از عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری خود کتباً خواست که دیوان عالی کشور را تعطیل کند. این در حالی بود که وزیر دادگستری که نمایندهی قوه مجریه در قوه قضائیه بود وظایف قانونیاش محدود بود به رسیدگی به امور اداری و مالی وزارت دادگستری! بهموجب اصل تفکیک قوا در قانون اساسی کشور، او حق دخل و تصرف در سازمان قضائی کشور را نداشت. وزیر دادگستری مصدق، بهموجب نامه کتبی او در مقام دارندهی اختیارات ویژه از مجلس، قضات دیوان عالی و جمع دیگری از قضات عالیرتبه کشور را مرخص کرد و دیوان عالی کشور را منحل نمود.
مصدق برای قانونی کردن انحلال مجلس، با حمایت حزب توده در مرداد ۱۳۳۲ رفراندوم ملی ترتیب داد. پس از اعلام رفراندوم بود که روزی ایشان از یک جلسه پر سروصدای مجلس بیرونآمده و از یکی از کارمندان مجلس چهارپایهای خواست و در پیادهرو بیرونی در خروجی مجلس روی آن چهارپایه قرار گرفت و خطاب به مردمی شگفتزده در میدان بهارستان که البته جمعی از دست یارانش در همان مجلس از قبل در آن میدان بودند، با اشاره به ساختمان مجلس فریاد زد: «آی مردم مجلس اینجا نیست؛ مجلس شما هستید.» این اقدام آیینهی تمامنمایی از تصمیم وی به کودتا علیه قانون اساسی کشور و نظام حکومتی متکی بر آن بود.
در اینجا مصدق در جدال با پارلمان، اول بخشی از نمایندگان طرفدار خود را دعوت به استعفا کرد و بعد به این فکر افتاد برای انحلال پارلمان رفراندوم برگزار کند. نقد اساسی به مصدق در اینجاست: در قانون اساسی رفراندوم پیشبینی نشده است. مصدق و طرفدارانش همیشه گفتهاند چه مرجعی بالاتر از «مردم»؟ اما این مغالطه است! وقتی سازوکار قانونی برای یک مسئلهای وجود دارد، نخستوزیر موظف به رعایت قانونِ موجود است، نه دورزدن آن! مصدق میدانست شاه این پارلمان ــ یعنی مجلس هفدهم ــ را منحل نمیکند، پس بهجای رعایت قانون، با بدعتگذاری، رفراندومی برگزار کرد. چون همۀ مخالفان این رفراندوم را تحریم کردند، نتیجه هم معلوم بود! فقط موافقان شرکت میکردند و نتیجه صددرصد مطابق میل مصدق درمیآمد. در نتیجه مصدق فکر میکرد اینچنین شاه را در منگنه میگذاشت. عدم انحلال پارلمان به معنای مقاومت در مقابل خواست مردم جلوه میکرد.
تقریباً یک هفته قبل از اعلام عمومی همهپرسی، مصدق به هندرسون، سفیر آمریکا گفته بود که «ممکن است در سراسر کشور همهپرسی داشته باشد، طرفداران مصدق در یک مسجد و مخالفان او در مسجد دیگر جمع شوند». مصدق در خلال همان گفتوگو، نظریه قدرت خود را نیز بیان کرد — که ریشههای سرپیچی او از شاه و مجلس بود — نظریهای که در تضاد مستقیم با مبانی دموکراسی نمایندگی بود. به هندرسون گفت که او «نخستوزیر شاه یا نخستوزیر مجلس» نبود، بلکه «نخستوزیر مردم» بود. او در هنگام صحبت با جمعی از هواداران مهیج در خارج از مجلس، تقریباً همین ایده را تکرار کرد. گفت مجلس واقعی من اینجا با شماست. حامیان اغلب این اظهارات را بهعنوان نشانهای ستودنی از اعتقادات دموکراتیک مصدق ستودهاند. در واقع، آنها اظهارات برهنه یک پوپولیست هستند که نشاندهنده بیتوجهی آشکار به کنترلها و موازنههایی است که دموکراسی نمایندگی را تعریف میکند و آن را از حکومت اوباش متمایز میکند. عباس میلانی — شاه
اینها مصداق واقعی سیاستهای پوپولیستی است و نشان میدهد پوپولیسم را بهجای Representive democracy مدنظر دارد. پوپولیسم در معنای اصیل خود یعنی دورزدن نهادهای سیاسی و مراجعه به آرای مردم. مصدق هم قانون موجود و نهادهای برقرار را کنار گذاشت و به سراغ «پوپولوس» (مردم) رفت؛ بنابراین، اگر قرار باشد در تاریخ ایران مثالی برای یک سیاست پوپولیستی بیاوریم، قطعاً همین رفراندوم است. برداشت آقای مصدق از دموکراسی به پوپولیسم ختم شد و آقای مصدق یا نمیدانست یا نمیخواست بداند که دموکراسی٬ نیاز به ایجاد نهادها و بسترهای حقوقی دارد.
اگر آقای مصدق به نهادسازی برای بقای دموکراسی اعتقاد داشت٬ وضع بسیار فرق میکرد. در مشروطه تا حد زیادی دموکراسی نهادینهسازی شد. به طور مثال مجلس تشکیل شد؛ اما آقای مصدق در دوران خود به دنبال گرفتن اختیار بیشتر از مجلس بود و در نهایت مجلس هفدهم را بیآنکه اختیاری داشته باشد، منحل کرد، همانطور که اعتقاد داشت:
«نهادهای دموکراتیک مهم نیست/ فقط نظر مردم مهم است»
این رفراندوم از ۳ جهت قابلنقد است:
1- در قانون مشروطه رفراندوم پیشبینی نشده بود، پس کاری غیرقانونی بود.
2- در جایی که موارد قانونی وجود دارد برگزاری رفراندوم برای دورزدن قانون کاری اشتباه و فراقانونی است.
3- مراجعه به رأی مردم برای ابطال رأی مردم از لحاظ منطقی ایراد دارد. منشأ مشروعیت مصدق چه بود؟ رأی اکثریت نمایندگان مجلس که آن نمایندگان هم بهنوبهٔ خود مشروعیتشان را از اکثریت میگرفتند. مصدق بارها از نمایندگان مجلس دوره هفدهم درخواست رأی اعتماد کرده و مشروعیت خود را از این مجلس گرفته بود. وقتی مجلس منحل میشود چه کسی به او اجازه داده حکومت کند؟ خداوند؟ یک نیروی متافیزیکی؟ او دیگر مشروعیتی ندارد. مگر مصدق خود را در معرض رأی گذاشته بود؟ این مفهوم متافیزیکی “مردم” مگر در چارچوب جمهوری به او مشروعیت داده بودند؟ خیر. مصدق در چارچوب پادشاهی مشروطه و با رأی غیرمستقیم نخستوزیر شده بود. این یک تناقض است که تعطیلی دمکراسی را به رأی بگذارید. اگر منشأ مشروعیت سیاسی حاکمی «مردم» است، مردم در دموکراسیهای لیبرال رایج در دنیا به «اکثریت» ترجمه میشود؛ بنابراین حاکم وقتی اکثریت را از دست داد باید کنار برود.
(همین روش مصدق را محمدرضا پهلوی بعداً در جریان انقلاب سفید انجام داد و مفاد غیرقانونی و ناقض حق مالکیت آن را به رأی عمومی گذاشت. جمهوری اسلامی با همین شیوه در ۱۲ فروردین ۵۸ مستقر شد و امروز هم هواداران استبداد ناسیونالیستی در میان اپوزیسیون از چنین روشی دفاع میکنند.)
سر انجام مصدق توانست با برگزاری یک رفراندوم نمایشی و ناسازگار با قانون اساسی روز 12 مرداد در تهران و با حضور گسترده افراد حزب توده در پای صندوقهای رأی و روز 19 مرداد در شهرستانها، مجلس شورای ملی را به ادعای خود با رأی مردم منحل کند. نهایتا وزیر کشور او در ساعت 9 شب 22 مرداد نتایج این رفراندوم نمایشی را اعلام کرد.
این همهپرسی بهخاطر همزمان نبودن رأیگیری در تهران و شهرستانها و جدا بودن صندوقهای مخالفان و موافقان مورد انتقاد بسیاری قرار گرفت. در تهران برای موافقان صندوقهایی در میدانهای سپه و راهآهن و برای مخالفان صندوقهایی در میدانهای بهارستان و محمدیه قرار داده شده بود. روزنامهی لوموند فرانسه از تهران چنین گزارش میدهد: «نحوه اخذ رأی، مخفی نیست؛ زیرا نه فقط یک محل جداگانه برای کسانی که میخواهند رأی منفی بدهند در نظر گرفته شده بلکه هر یک از شرکتکنندگان در این رفراندوم باید ورقهای را پر کنند که اسم و آدرس خود را روی آن بنویسند. تا ساعت ۹ بهوقت محلی، فقط سه نفر برای اعلام رأی «نه» در این صندوق حضور یافتند و از این سه نفر، تعداد زیادی عکس گرفته شد و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند. در این همهپرسی در حدود دو میلیون ایرانی (از جمعیت حدود ۱۸ میلیونی ایران) شرکت کرده و ۹۹٫۹٪ از شرکتکنندگان به «انحلال مجلس و ابقای دولت» رأی مثبت دادند».
اقتدارگرایی مصدق به جایی میرسد که با وجود اطلاع از حق شاه در عزل او، زمانی که سنجابی، صدیقی و اطرافیانش به او هشدار میدهند، در جواب میگوید شاه جرئت عزل مرا ندارد. مصدق خود مجلس را به دوره فترت کشید (مجلس را از اکثریت انداخت و عملا صلاحیتی نداشت) و در دوره فترت، شاه بدون رأی پارلمان حق عزل نخستوزیر را دارد. همانطور که در دوره شانزدهم مصدق در کاخ بست نشست و به شاه نامه نوشت تا شاه در زمان فترت، نخستوزیر جدید انتخاب کند؛ پس خود بهروشنی از چنین قانونی اطلاع داشت و از آن استفاده میکرد.
در شرایطی که مجلس وجود نداشته باشد (در شرایط فترت) شاه میتواند عزل و نصب نخستوزیران را خود انجام دهد. به همین دلیل بود که حتی کسی مثل سنجابی مصدق هشدار میداد اگر مجلس را منحل کند، شاه او را برکنار میکند. مصدق میدانست شاه میتواند او را بردارد، اما مطمئن بود شاه جرئت این کار را ندارد و اصلاً این هم که بحث میکنند شاه در دوران فترت نخستوزیرها را منصوب میکرد، نکتۀ انحرافی است. اصلاً لازم نیست راه دور برویم و دنبال دورۀ فترت باشیم! حتی یک سال پیش از آن و در زمان وجود مجلس شانزدهم، خود شاه رزمآرا را مأمور تشکیل کابینه کرده بود ــ نه مجلس! در یک مثال بارز دیگر، خود مصدق در جریان تحصن در دربار در مهر ۱۳۲۸ از شاه خواست نخستوزیری منصوب کند که در انتخابات دخالت نکند؛ بنابراین، اگر برگردیم به آن بافت تاریخی، برکناری و نصب نخستوزیر از سوی شاه عرفاً رایج و موردقبولهمگان از جمله خود مصدق بود ــ گرچه قطعاً عدول از قانون اساسی مشروطه بود.
یکی از مسائلی که طرفداران مصدق به آن ایراد میگیرند زمان ابلاغ حکم برکناری اوست، باتوجهبه اینکه مصدق از اسفند ۱۳۳۱ دیگر به دربار نمیرفت و جلسات دولت در منزل شخصیاش برگزار میشد؛ و همچنین منزل خود را به دژ تبدیل کرده و گارد مخصوص مسلح شبانهروز از دژ او حفاظت میکردند، فضای امنیتی ایجاد شده ابلاغ حکم را سخت مینمود. میدانیم نصیری پس از ابلاغ حکم عزل، از طرف مصدق بازداشت شد و کاخها پس از خروج شاه مهروموم شدند و رئیس پلیس تهران نیز دستگیر شد. فاطمی وزیر امور خارجه درخواست برگزاری شورای پادشاهی میدهد و در پی انحلال سلطنت محمدرضا شاه است. اینها تنها تبعات حکم عزل نخستوزیر از طرف شاه در زمان فترت پارلمان است که در آن تمامی فرمهای قانونی رعایت شده بود.
زمانی که محمدرضا شاه صبح روز 23 مرداد، فرمان نخستوزیری زاهدی و فرمان برکناری مصدق را صادر کرد، فرمان نخستوزیری زاهدی ساعت 11 شب همان روز 23 مرداد از سوی سرهنگ نصیری به زاهدی تسلیم شد و فرمان برکناری مصدق نیز به دستور زاهدی از سوی سرهنگ نصیری ساعت 11 شب 24 مرداد به وی ابلاغ گردید. مصدق پس از دریافت فرمان برکناری خود با یک ساعت ونیم تأخیر، رسید این فرمان را به سرهنگ نصیری داد. کلیشه این نامه چنین است: ساعت یک بعد از نصف شب 25 مرداد 1332 دستخط مبارک به اینجانب رسید.
دکتر محمد مصدق در این رسید، فرمان شاه را دستخط مبارک «نامید و عنوان» نخستوزیر را که همیشه در کنار نام و امضای خود میافزود برداشت که نشاندهنده پذیرفتن فرمان شاه بوده است. یک واقعیت بسیار مهم این است که مصدق دریافت فرمان برکناری خود از نخستوزیری و دادن رسید آن را به آگاهی اطرافیان خود که به کمک آنان توانسته بود رفراندوم منحلکردن مجلس را برگزار کند نرساند. کمترین اعتراضی هم به فرمان برکناری خود از هنگام دریافت آن تا بعدازظهر روز ۲۸ مرداد که تظاهر به نخستوزیری میکرد انجام نداد و هرگز هم مدعی انجام کودتایی علیه خود در این روزها نشد.
مصدق خود در طول دادگاهِ خویش ابتدا ادعا کرد که نسبت به صحت فرمان شاه مبنی بر عزل او شک داشته است و صرفاً به حواشی و دستخط شاه پرداخت و هرگز حق شاه در عزل نخستوزیر را به چالش نکشید و تا جایی که نگارنده تحقیق کرده است هرگز به آمریکاییها نقش پایاندهنده و یا کمککننده به سقوطش را نیز مطرح نکرده است.
به نام مردم، به کام دولت!
میان فهم رهبران جبهه ملی و دکتر مصدق، از شعار استقلال که صورت عملی خود را در طرح «موازنۀ منفی» یافته بود، با دریافت انقلابیون مذهبی پنجاه و هفتی از استقلال، همسنخی وجود داشت که در شعار «نه شرقی نه غربی» بنیصدری تبلور یافت و مورد قبول آیتالله خمینی و دیگر رهبران مذهبی قرار گرفت. هر دو جریان دریافتی بهغایت جهانسومی از استقلال داشتند که جز بازگشتی به توحش (دشمنی همه با من) و جز عقبگرد به قرونوسطا (اختراع چرخ از نو) نوید دیگری نداشتند.
ناسیونال پوپولیستها اغلب با شعارهای استعمارستیزانه و تلاش برای استقلال و خودکفایی، نظر مثبت توده را به خود جلب میکنند و از هیستریای تاریخی و دیوانگی جمعی در راستای رسیدن به قدرت بهرهکشی میکنند. یکی از واژههای موردتاکیدشان، واژه “خودکفایی” است و برای رسیدن به آن هدف از هیچ تلاش و هزینهای فروگزاری نمیکنند. اینها نمیدانند یا نمیخواهند مردم بفهمید که خودکفایی یک خیر مطلق نیست و تلاش برای رسیدن به آن نه نشدنی است و نه البته خواستنی در جهان کنونی.
رضا نیازمند، تاریخ شفاهی: مصدق بدون اجازه مجلس پول چاپ میکرد.
مدتی گذشت مهندس زنگنه من را صدا کرد! گفت اون پرونده که پهلوی تو است را بیاور! فردای آن روز پرونده را به او دادم. گفت میدانی این پرونده مربوط به چیست؟ گفتم: نه. گفت باز نکردی نگاهش کنی؟ گفتم: نه! گفت چطور میشه؟ گفتم: شما گفتید محرمانه است من نگاه نکردم. گفت این پرونده شامل تمام مصوبات هیات وزراست که مصدق اسکناس (بدون مجوز مجلس) چاپ کند تا بتواند حقوق کارمندان دولت را بدهد. در زمان مصدق وقتی نفت ایران را نخریدند دولت بیپول شد و اسکناس چاپ کرد! البته یک سیاستمدار دموکرات باید میرفت مجلس و میگفت که میخواهم پول چاپ کنم حقوق کارمندان را بدهم جلسه محرمانه میگذاشت که مردم نفهمند! چاپ اسکناس بدون موافقت مجلس از مصدق دموکرات و پدر ملت بعید بود.
روانشناسی دماگوژیسم
از منظر روانشناسی سیاسی، عواملی که به دماگوژیستها قدرت مانور میدهد مختلف است و عبارتاند از نارضایتی اجتماعی و اقتصادی، هویت و غرور ملی، زمینه تاریخی، تبلیغات و فریب.
دماگوژیست، مانند آلنده میتواند در لفاظیهای خود مجذوبکننده باشد، آنها اغلب دارای هالهای کاریزماتیک هستند که قلب و ذهن تودهها را مجذوب میکنند و حامیان راسخی بین تودهها جمعآوری میکنند و نوید تغییرات سریع برای راضیکردن تودهها را میدهند، بااینحال، عوامفریبها اغلب فاقد تخصص لازم برای مدیریت مؤثر سیستمهای اقتصادی پیچیده هستند که منجر به بیثباتی اقتصادی بالقوه میشود.
در خاک حاصلخیز طبیعت انسان، آمیزهای مستکننده از ترس، نارضایتی و بیاطمینانی راه خود را پیدا میکند. بذر عوامفریبی که بااحساس بیعدالتی و ادراک تحریف شده از واقعیت سیراب میشود، ریشه میدواند. این عوامفریبها، فریب دهندگان ماهر احساسات، از آسیبپذیریهای تودهها سوءاستفاده میکنند، داستانهایی درباره امیدهای کاذب میبافند و تقصیر را بر گردن مقصرین همیشگی میاندازند.
پیامد ناسیونال پوپولیسم در مسئله نفت
به دستگرفتن زمام امور نفت، بهعنوان مهمترین منبع ثروت ما، کار شکوهمندی به نظر میآمد، اما نه انتخاب سیاسی زیرکانهای بود، نه حتی کار اخلاقی و قانونی. فارغ از حماسهگرایی، منافع همهجانبه کشور را در بر نداشت؛ مخالفت شاه با مصدق هم بیشتر ازاینحیث بود که شاه او را مانع برنامهٔ توسعه خود میدید، نه این که شاه مخالف استقلال ایران بوده باشد و از نظر حفظ منافع انگلیس یا امریکا با مصدق مخالفت کرده باشد.
در مصوبه کمیسیون نفت تأکید شده بود که ملیشدن نفت، یعنی «تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهرهبرداری در دست دولت قرار گیرد.»
یعنی کاملاً اداره شرکت نفت در اختیار دولت قرار گرفت؛ یعنی نه فقط درآمدها که صنعت نفت هم دولتی شدو از این نکته غافل شدند که روی دیگر ملی کردن صنایع٬ محرومکردن بخش خصوصی از مالکیت و مدیریت است، بنابراین تفاوتی میان ملی کردن یا دولتی کردن صنایع وجود ندارد.
مصدق فکر میکرد با خلعید از انگلیسیها٬ صنعت نفت ایران برای همیشه به خارجیها وابستگی نخواهد داشت. حال اینکه هنوز هم صنعت نفت ما به سرمایه و توان تکنولوژیکی کشورهای مختلف وابسته است. مصدق هم افکار عمومی را تحریک کرده بود که ما بهتنهایی میتوانیم نفت را استخراج و فراوری کنیم که هیمنه این ادعا هم ظرف مدت کوتاهی از هم پاشید. فرض کنید که هدف نهضت ملیشدن صنعت نفت این بود که صنعت نفت به دست ایرانیها مدیریت بشود. در آن تاریخ و حتی دهها سال بعد از آن هم اصلاً امکانپذیر نبود؛ بنابراین طرح آن و دنبالکردن آن به چه نتیجهای غیر از آنچه رسید، میتوانست برسد؟
واقعیت این است که پس از جنگ دوم جهانی دولت انگلیس جز بهرهبرداری از نفت آن هم بر طبق قرارداد ۱۹۳۳ هیچگونه نظر خاصی در ایران نداشت. این نکتهای است که دکتر مصدق هم پس از ملیشدن نفت به آن اعتراف کرد و گفت: اگر شرکت سابق نفت در دوره پانزدهم ۵۰ درصدی را که الان حاضر است به ایران بدهد، قبول کرده بود من یقین دارم که هیچ اختلافی بین ملت ایران و شرکت نفت نبود. با این اعتراف صریح دکتر مصدق مبنی بر اینکه اختلاف ایران و شرکت نفت فقط در امور مالی بود باید این واقعیت تلخ را پذیرفت که فریادهای رهبران جبهه ملی و روزنامههای وابسته به جبهه ملی پیرامون مداخله همهجانبه شرکت نفت در امور ایران دستکم پس از پایان جنگ جهانی دوم واقعیت نداشت و بلکه یک برنامه تبلیغاتی تنظیم شده برای پیادهکردن طرح ملیشدن نفت بوده است.
وگرنه چرا اعضای جبهه ملی که در مجلس ۱۴ و ۱۵ شرکت داشتند، حتی یک کلمه درباره فجایع شرکت نفت سخن نگفتند و نیز سخنی از لغو قرارداد ۱۹۳۳ بر زبان نیاوردند؟ و چرا دکتر مصدق در مجلس چهاردهم از امضای طرح لغو قرارداد ۱۹۳۳ خودداری کرد و چرا سخنی از جنایات شرکت نفت و امکان ملیشدن نفت نگفت.
خود دکتر مصدق و دیگران نهضت ملی نیز گفتهاند که اگر پنجاه — پنجاه را در اول کار بریتانیائیها قبول میکردند، اینها نیز راضی بودند و موضوع حلشده بود و بیش از این نمیخواستند و کار تمام بود؛ ولی اینقدر ندادند و دندانگردی کردند تا قضیه به آنجا کشید و شرایطی به وجود آمد که هیچکس نمیتوانست پنجاه — پنجاه را قبول کند. علاء نتوانست قبول کند و دکتر مصدق هم برای این آورده شده بود که اصل ملیشدن را اجرا کند. نیاورده بودند که نارو بزند یا اصل ملیشدن را نقض کند» (محمدعلی موحد، اقتصاد انرژی ، ص. ۳۹).
در ۲۰ اوت ۱۹۵۲ برابر با ۲۹ مرداد ۱۳۳۱ چرچیل، در پیام محرمانهای به ترومن، پیشنهاد کرد که آمریکا و انگلیس پیام مشترکی را شامل ارائه شرایطی بهمنظور حل موضوع نفت، برای نخستوزیر ایران ارسال کنند. این پیام در ملاقات سفیر آمریکا (هندرسن) و کاردار انگلیس (میدلتن) با دکتر مصدق بهعنوان پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس در ۵ شهریور ۱۳۳۱ ارائه شد که دکتر مصدق آن را نپذیرفت. در این پیام آمده بود، اگر ایران قبول کند که در اختلاف بر سر غرامت حاصل از ملی کردن نفت و ابطال قرارداد ۱۹۳۳، به داوری بینالمللی مراجعه شود، دولت انگلستان نیز تحریمها و محدودیتهایی را که برای صادرات ایران و استفاده از ذخایر لیره استرلینگ وضع شده، تخفیف میدهد و دولت آمریکا نیز فوراً مبلغ ۱۰ میلیون دلار بلاعوض به ایران پرداخت خواهد کرد. این پیشنهاد در ملاقات مجدد سفیر آمریکا و کاردار انگلیس در ۸ شهریور با دکتر مصدق مطرح شد که این بار او با پخش اعلامیهای از رادیو، مخالفت خود را با پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس به اطلاع عموم رساند.
محمدعلی موحد بهعنوان یکی از طرفداران مصدق این پیشنهاد را در جلد سوم کتاب «خواب آشفتۀ نفت» مطرح کرده و میگوید:
«کاش مصدق آن پیشنهاد را بهعنوان یک مبنا برای مذاکرات میپذیرفت تا تحریم نفت ایران برداشته میشد. تنها مشکل مصدق در قبول این پیشنهاد، غرامت بود. شرط آنها این بود که مسئله پرداخت غرامت به حکمیت برود. مصدق خیلی ناراحت بود از این بابت که اینها در بحث غرامت، عدمالنفع هم خواهند خواست. این بود که دوپایش را در یک کفش کرد که اینها بیایند و سقف ادعایشان را معلوم کنند. آنها هم حاضر نشدند. من حالا امروز میگویم که اگر دکتر مصدق آن پیشنهاد را میپذیرفت بهتر بود. البته او با خودش فکر میکرد اگر بپذیرد اول کسانی که تکفیرش میکنند و جنجال راه میاندازند، همین مخالفان چپ و راست بودند. از تودهایها گرفته تا عوامل انگلیس در مجلس و دربار و دوستان سابق مصدق که مصدق در خاطرات خودش هم به آن اشاره کرده است. من فکر میکنم به هر جهت قبول این پیشنهاد ازنظر مصالح ایران خیلی بهتر بود. هم به لحاظ اینکه پیشنهادی که به مصدق دادند، بعداً همان پیشنهاد را از دولت کودتا که بعدها خودشان سرکار آوردند دریغ کردند. وزیر خارجه آمریکا در زمان ارائه این پیشنهاد به ایران، غرامتی که حساب کرده بود کمتر از ۵۰۰ میلیون دلار بود؛ اما بعد ایران مجبور شد یک میلیارد دلار غرامت بدهد. چهبسا با پذیرش آن پیشنهاد احتمالاً از خساراتی که در مسیر دموکراسی به لحاظ ۲۵ سال دیکتاتوری احمقانه بر ما تحمیل شد مصون میماندیم و از عواقبی که پیدا کرد در امان میبودیم» (محمدعلی موحد، اقتصاد انرژی، ش. ۱۳۶، ص. ۴۱).
«مصدق خوب بود که آن آخرین پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس را که هم امضای چرچیل و هم امضای آیزنهاور را داشت، میپذیرفت. آن پیشنهاد آخری معلوم بود که آخر خط است که هم انگلیس و هم آمریکا آن را امضا کرده بودند. پیشنهادهای پیشین از طرف دو دولت داده نشده، آن هم دو دولتی که هر دو در شرایط خاص بودند. دولت چرچیل یک دولت محافظهکار پر داعیه و خشونتطلب بود، دولت آیزنهاور هم یک دولت جمهوریخواه بود؛ بنابراین شرایط یک شرایط خاص بود.
«اما نهضتیان و جبهۀ ملی قضیه را خیلی ساده میگرفتند و فکر میکردند آمریکا مواظب است و دست آخر طرف آنها را میگیرد و نیز فکر میکردند که این نفتی که درمیآید اگر آدم فنی لازم است همین آدمهای فنی را که کمپانی در لندن استخدام کرده نگه میداریم. اضافهحقوق به آنها میدهیم و میآیند و برای ما کار میکنند. دنیا هم به نفت ما احتیاج دارد و میآید و میخرد و ما هم تحویل میدهیم. اگر ما کشتی نداریم آنها خودشان کشتی میآورند، ما تخفیف هم میدهیم تا از ما بیشتر بخرند. پیچیدگی موضوع را درک نمیکردند و نمیفهمیدند که روی آمریکا نمیشود حساب کرد» (همان منبع، ص. ۳۹).»
اشتباه مصدق در آن بود که خطر بایکوت یا تحریم نفت ایران از سوی دشمن را دستکم میگرفت و مطمئن بود که مشتریهای نفت ایران در آبادان صف خواهند بست و وسایل حملونقل آن را خود فراهم خواهند آورد. او و طرفدارانش استدلال میکردند دنیا به نفت ایران احتیاج دارد و آنها نمیتوانند ایران را بایکوت کنند،در غیر این صورت بحران انرژی پدید می آید و حتی اگر لازم باشد خودشان مهندس میفرستند و زیر نظر ایران نفت بخرند. این غلط در آمد؛ چون اولاً نفت ایران را تحریم کردند و این تحریم نفت هیچ بحرانی در بازار نفت دنیا ایجاد نکرد و کاهش تولید نفت ایران با افزایش تولید نفت کویت و عربستان سعودی و … جایگزین شد.
طرفداران مصدق و خودش یک روز میگفتند نفت را مال خود میکنیم و همه شما ثروتمند میشوید. بهاشتباه حساب کرده بودند که انگلستان نمیتواند نفت ایران را جایگزین کند، پس هر شرایطی را خواهد پذیرفت، وقتی حسابها غلط از آب درآمد، مصدق آمد و گفت مسئله اصلاً اقتصاد و عواید نفت نیست، بلکه موضوع اعاده عزت و شکوه ملی است و ملت نان خشک میخورد و دست از این مبارزه نمیکشد. کشور به ورشکستگی افتاد، برنامه هفتساله توسعه کاملاً متوقف شد، اکثر صنایع تعطیل شدند، واردات به صفر نزدیک شد و در ماههای آخر حقوق کارمندان را هم نتوانستند پرداخت کنند. هیچ افقی هم برای گشایش وجود نداشت، خیلی شبیه به وضعی که اکنون در حال تجربه آن هستیم.
مصدق پس از چند ماه تااندازهای متوجه پوچ بودن وعدههای اولیه شد. اما وقتی از ترور دو نخستوزیر کشور تلویحاً حمایت کرده بود و اعضای حزبش با تروریستها سمپاتی داشتند و پس از کلی وعده وعید در نهایت نمیتوانست به همان جایی برسد که قبلیها رسیده بودند و به خاطرش محکوم شده بودند! در آن شرایط ادامۀ حکومت مصدق و همزمان خودداری از دستیابی به یک توافق — که باعث میشد به خیانت متهم شود تازه اگر ترور نمیشد — فقط و فقط یک توجیه داشت: حفظ نام و آبروی شخصی.
والترز که در جلسه بین هریمن و مک گی (فرستاده مخصوص رئیسجمهور امریکا) با مصدق حضور داشت در کتابش از قول مصدق نوشته: «شما متوجـه نیسـتید! من با بازگشت دستخالی از آمریکا به ایران، موضع قویتری خواهم داشـت تـا با مراجعت با یک سازش که به بهای ازدستدادن طرفدارانم تمام شود».
به این نکته مهم توجه کنید که مصدّق از مخالفین سرسخت تیمسار رزمآرا بود، او باتوجهبه نبود امکانات کافی میخواست با پذیرش سود ۵۰ درصدی از فروش نفت بهآسانی آن را به فروش برساند؛ اما مصدق عوامفریبی کرد و گفت که باید نفت را ملّی کرد و تمام عواید نفت به ایران برسد؛ اما غافل از این که انگلستان، ایران را تحریم کرد و هیچ کشوری از ایران نفت نخرید و سپس او به سفیر فرانسه با بازگشت از تمام مواضع خود ملتمسانه میگوید: حاضر هستیم تخفیف بسیار ویژه ۵۰ درصدی به خریداران نفت اعطا کنیم، سودی را که ما از نصف قیمت فروش نفت به دست خواهیم آورد، یقیناً بیشتر از سود نفروختن نفت است؛ باید به او گفت: چرا زمانی که رزمآرا در پی تصویب سود ۵۰ درصدی عایده از نفت و فروش بی مشکل و کسب درآمد بود مخالفت کردی و او را به همراه نوچههایت قتل رساندی و او را مزدور انگلیس نامیدی؟
از منظر دولتی شدن صنایع نفت ایران و ونزوئلا، دو کشور روند بسیار مشابهی طی کردند:
1- تصرف سریع و کامل داراییها — ایران بهسرعت تمامی تأسیسات و داراییهای شرکت نفت انگلیس و ایران را ملی کرد. به طور مشابه، چاوز بهسرعت کنترل دولت بر تولید نفت و زیرساختهای ونزوئلا را به دست گرفت.
2- اخراج مدیران و کارکنان خارجی — ایران پس از ملیشدن تمامی کارشناسان فنی و مدیران انگلیسی را برکنار کرد. چاوز همچنین بسیاری از مدیران و مهندسان مجرب را از شرکت نفت دولتی ونزوئلا PDVSA پاکسازی کرد.
3- عدم پرداخت غرامت به شرکتهای خارجی — نه ایران و نه ونزوئلا بهاندازه کافی به شرکتهای خارجی که قبلاً صنایع نفت را اداره میکردند، غرامت پرداخت نکردند.
4- اختلال در عملیات — ایران و ونزوئلا پس از ملیشدن، به دلیل نداشتن تخصص و سرمایهگذاری، تولید نفت خود را کاهش دادند.
5- انگیزههای پوپولیستی — جنبش ملیگرایانه ایران در زمان مصدق و انقلاب سوسیالیستی بولیواری چاوز هر دو ملیسازی را برای اعمال کنترل ملی بر منابع انجام دادند.
هرچند دکتر مصدق در آرمان ضد استعماری خود و پیادهکردن «موازنۀ منفی» خویش شکست خورد و کشور را ظرف دو سال به بنبست اقتصادی کشاند و زیر فشارهای همهسویهٔ بینالمللی قرارداد، اما همین «آرمان» به دلیل همسنخی با ایدۀ مسلط بر گفتمان پنجاه و هفتی از استقلال، اقبال آن را یافت که توسط رژیم اسلامی و روشنفکران ضد غربیاش تا انتها اندیشیده و به عمل تبدیل و ایران را به بداقبالی شوم خود کشانده و کشور و ملت را بار دیگر به دامن بدترین نیروهای «جهانخوار» روسیه و چین، با کمترین ملاحظه نسبت بهنظام ارزشی انسانی و ناچیزترین ملاحظۀ منافع و مصالح کشور، بیندازد و روشنفکران بیاخلاق و فاقد مسئولیت را به سرانجام اندیشه و «آرمان» ضدامپریالیستی و ضد نظام سرمایهداری جهانی برساند.
او و یارانش مثل عمده ناسیونال پوپولیست ها، سیاست را به جبهه حق و باطل تبدیل کرده بودند! نمیدانستند و یا نمیخواستند دیگران بدانند که سیاست زمین منافع ملی است نه جبهه حق و باطل.
آنها دیدگاههای کارشناسی دروننگرانه را نادیده انگاشتند و صرفا به خودیها اعتماد میکردند. تفکر درون گروهی شدید! در دولت، رزمآرا، کارشناسان منوچهر فرمانفرمائیان، حسین پیرنیا و غلامحسین فروهر میگویند مسائله نفت به ابن راحتی نیست! و نمیگذارند بفروشی! مصدق گوش نمیدهد و میگوید فقط هر چه آقای کاظم حسیبی بگوید!
نزد او نفت نه کالایی دارای مظنـّهٔ بازار و قابلمبادله، بل مفهومی اخلاقی و غایتی معنوی بود که ختم قضیه با بستن قرارداد ستمی است بزرگ در حق آن.
مصدق به لحاظ اقتصادی، “ناسیونالیسم دولتگرا” برپا کرده بود. دولت تحت تحریم او، در حوزۀ اقتصاد اساسا نمیتوانست مثل یک دولت لیبرال عمل کند. در حوزۀ سیاست نیز مسئلۀ اصلی مصدق “استقلال” بود نه “آزادی”. در قبال لیبرالیسم معرفتی (یا فلسفی) نیز مصدق موضعگیری مشخصی نداشت.
تحریم ها منجر به کاهش شدید صادرات نفی شد که 80 درصد از درآمد صادراتی ایران را تشکیل می داد.
تحریم ها همچنین واردات کالاهای ضروری مانند غذا، دارو و ماشین آلات را برای ایران دشوار کرد.
تحریم ها باعث افزایش تورم شد، زیرا دولت مجبور شد برای تامین کسری بودجه خود پول بیشتری چاپ کند. ارزش دلار در برابر ریال در طی کمتر از دو سال، تقریبا از 30 ریال به ازای هر دلار، به 130 ریال رسید.
تحریم ها همچنین منجر به کاهش سرمایه گذاری و رشد اقتصادی شد
تحریم نفتی کشورهای سراسر جهان که به انگلستان پیوستند باعث شد تولید نفت ایران از ۲۴۲ میلیون بشکه در سال ۱۳۲۹ (تا زمانی که نفت ملی نبود!) به ۱۱ میلیون بشکه در سال ۱۳۳۱ برسد! بیش از 95 درصد کاهش!
آن مقدار هم اوایل با تخفیفهای زیاد میتوانست به مشتریان سابق بفروشد که نهایتاً به بنبست رسید.
ملیشدن صنعت نفت شکست بزرگی برای اقتصاد ایران بود. نتیجه آن بود که به مردم فشار آمد و مردم ناراضی شدند و بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل گرفت و به استقرار دیکتاتوری محمدرضا شاه منجر شد که نشان میدهد آن رویکرد غلط بود.
چندین سال طول کشید تا اقتصاد بهبود یابد و این کشور تا دهه 1970 سطح رشد اقتصادی قبل از ملیشدن خود را به دست نیاورد اما پس از برکناری مصدق، سهم ایران از درآمد نفت، مشابه قراردادها با دیگر کشورهای نفتخیز، ۵۰ درصد لحاظ شد. اما در کمتر از ۲۵ سال، سهم ایران از نفت به ۹۴ درصد افزایش پیدا کرد.
جبهه باطل و باطل؟
واقعیت این است که دولت ایران حتی یک ریال بابت ایجاد تأسیسات استخراج، پالایش و صدور نفت پرداخت نکرده بود. زمانی که حتی در سطح جهان هم کمتر کسی برای نفت اهمیت قائل بود یک آنتروپرونر انگلیسی این ریسک را بر روی داراییهای خود کرد و در آستانۀ شکست کامل سرمایهگذاری خود، بالاخره در مسجدسلیمان به نفت رسید. اگر عملیات اکتشاف شکست میخورد دولت ایران موظف نبود حتی یک ریال خسارت پرداخت کند. اما مطابق با قرارداد در صورت موفقیت عملیات اکتشاف قسمتی از عایدات به دولت ایران میرسید. مصدق هنگام نخستوزیری به خبرنگاران خارجی میگفت بروید مناطق جنوب تهران را نگاه کنید که در چه وضعی زندگی میکنند و آیا این حق است که نفت این مردم را انگلیس ببرد؟ لابد الان پس از هفتاد سال که دیگر نفت ایران را انگلیس نمیبرد جنوب تهران بهشت شده است!
این حرف اما از لحاظ تئوری اقتصادی هم مطلقاً غلط است (تاریخ را بدون دانستن تئوری نمیتوان خواند). بخش اعظم هزینۀ عملیات شرکتی مانند شرکت نفت عبارت از دستمزدی است که به پرسنل خود میپردازد. همچنین به نفع شرکت است که تجهیزات و مواد موردنیاز خود را از همان کشور محل فعالیت خود تهیه کند، مگر آنکه امکان تهیهاش فراهم نباشد. اکثر پرسنل شرکت نفت در آن زمان کارگران ایرانی بودند. پرسنل ردهبالا و متخصص البته ایرانی نبودند و یکی از مفاد قراردادی که در زمان رضا پهلوی امضا شد آموزش پرسنل متخصص ایرانی بود. ولی تعداد پرسنل متخصص بههرحال اندک بود؛ بنابراین در نهایت حاصل بخش بزرگی از عملیات شرکت نفت خواهناخواه در خود ایران هزینه میشد و به جیب کارگر ایرانی میرفت.
فریدون مجلسی بر این نظر است که: «دکتر مصدق حقوق ملی را به منافع ملی ترجیح میداد. او میگفت میخواهم از حقوق ملت ایران دفاع کنم. دفاع از حقوق چند مسئله دارد. یکی اینکه طرف مقابل هم خودش را دارای حقوق میداند. شما میگویید این نفت متعلق به کشور من است. او هم میگوید چاه را من کندهام. بزرگترین پالایشگاه جهان را اینجا ساختهام. مشکل ما روزی پیدا شد که حسین فاطمی جوان احساساتی بدون اطلاعات سیاسی و اقتصادی گفت آنقدر خورده و بردهاند که دیگر چه غرامتی و… امر قانونی ملی کردن را تبدیل کرد به امر غیرقانونی مصادره. شما نمیتوانید اموال یک مملکت بزرگ را مصادره کنید. آنها خیال کردند حالا به دادگاه لاهه برویم دادگاه را تحت سلطه میگیریم و به ما رأی میدهد. کنار رأی دادگاه لاهه یک چیزی نوشته که مهم است. نایبرئیس دادگاه که به نفع ایران رأی داده در یک سطر نوشته این رأی موجب آن نمیشود که شرکت نفت ایران و انگلیس نتواند برای حقوق خود به دادگاه صالحه رجوع کند؛ یعنی تو دادگاهت را عوضی آمدهای و رأی من علیه حق تو نیست. رأی من این است که تو راه را عوضی آمدهای. انگلیس به چندین دادگاه رفت و همهجا نفتهای در حال حرکت ما را توقیف کرد و گفت اینها دزدی است».
منوچهر فرمانفرما، از بستگان نزدیک مصدق و از کارشناسان برجستهی نفتی در آن دوران، در کتاب «خون و نفت» تأکید دارد که نسبت به سهم ۱۶ درصدی ایران در شرکتهای تابعه از مصدق خواست سهلانگاری نشود. وی در همان کتاب مینویسد: «مدیریت شرکت نفت انگلیس و ایران به ایران فشار آورد تا ادعاهای خود را نسبت به شرکتهای تابعه کنار بگذارد و این مصدق بود که سرانجام این ادعا را دور انداخت. او گفت که این کار به صلاح ملت ایران است. در واقع او بیش از هر کس دیگری در تاریخ به زیان ایران عمل کرد». در برخورد با این واقعیتها تردیدی برجای نمیماند که ملی کردن نفت به شیوهای که مصدق انجام داد، طبیعتاً ایران را اسیر قوانین و مقررات بینالمللی میساخت و در عمل به دنیا اعلام مینمود که ایران بر اساس مقررات بینالمللی فقط آنچه را که در درون مرزهای خود دارد به اختیار گرفته و قبول دارد که نسبت به همهی حقوحقوق و مطالبات مربوط به داراییهای بینالمللی شرکت ملی شده صرفنظر کرده و برای همیشه از طرح قانونی ادعا نسبت به حقوقش در سهام و سود ۵۹ شرکت نفت تابع شرکت اصلی در جهان، بهویژه در سهام و سود شرکتهای نفتی کشورهای نفتی عربی مانند عراق و لیبی و کویت و قطر که در مجموع میتوانست از ارزش نفت داخلی بیشتر باشد، خود را محروم ساخته است. هنگامی که یک کشور حقوق خود را در شرکتی یا موضوع جغرافیایی با کشور دیگر ملی کند، دیگر هیچ حق اعتراض و ادعایی را نسبت به آنچه در خارج از مرزهای خود داشته باشد، برای خود باقی نمیگذارد.
دولتی شدن صنعت نفت (یا کانال سوئز یا صنایع نیشکر و قهوه و…) منطقش یک منطق سوسیالیستی است، حتی اگر هواداران آن این را ندانند. مصدق، کاشانی و پهلوی (در آن زمان) سوسیالیست نبودند؛ ولی با منطق سوسیالیستی عمل میکردند و به همان دلیلی که سوسیالیسم محکوم به شکست است، ملی/دولتیسازی صنایع هم به فاجعه ختم میشود. نیازی نیست راه دوری برویم: وضعیت آرامکو سعودی را با شرکت ملی نفت ایران مقایسه کنید.
شرکت آرامکو در حقیقت همان شرکت آمریکایی است که سالها انحصار استخراج و فروش نفت عربستان را در انحصار خود داشت و معادل همان شرکت نفت ایران و انگلیس است که مصدق و فاطمی آن را مصادره و منحل کردند بدون آنکه کوچکترین امکان و توانی برای راهاندازی مجدد و بهرهمندی از آن داشته باشند.
امروزه آرامکو ارزشمندترین دارایی شناختهشدن در بورس جهانی باارزش چهارهزار میلیارد دلار است.
بر خلاف سیاست بلاهت وار ملی کردن که توسط امثال مصدق، قذافی، چاوز و عبدالکریم قاسم صورت گرفت،سعودیها راه دیگری پیش گرفتند و بر سر نفت، جنبش تودهای غربستیز به راه نینداختند. آنها بهجای سر گردنه بازیهای خانمان براندازی نظیر ملی کردن و مصادره، راهبرد سودمند و حساب شدهای در پیش گرفتند و بهتدریج و در چند مرحله با خریدن سهام آرامکو در اواسط دهه هشتاد میلادی به طور کامل صاحب آن شدند. این راهبرد تدریجی و بر اساس تغییر شرایط و موازنه قوا و افزایش قدرت چانهزنی آنها در طول زمان بود. آنها در یکروند تدریجی و مرحلهبهمرحله سهام آرامکو را خریدند و در سال ۱۹۸۴ صاحب آن شدند.
سعودیها مراقب بودند تا جریان انتقال تکنولوژی و دانش مدیریت، سرمایهگذاری و بازاریابی از سمت شریک و بنیانگذار آمریکایی قطع نشود و موفقیتهای کلیدی در بازار آسیب نبیند و پرسنل فنی زبده آمریکایی از آرامکو خارج نشوند. آنها با شتابزدگی و توهم مرغ تخم طلا را سر نبریدند.
آنها بر خلاف قذافی، مصدق، چاوز و عبدالکریم قاسم نهتنها به دنبال اخراج آمریکاییها نبودند؛ بلکه اصرار داشتند آمریکاییها بمانند.
شرط موفقیت راهبرد سعودیها، یک سیاست خارجی میانهرو، متواضع و صلحجویانه و حفظ رابطه ممتاز و استراتژیک با ایالات متحده و بلوک غرب بود. سعودیها از این طریق امنیت کشور کمجمعیت، ثروتمند و از لحاظ جغرافیایی آسیبپذیر خود را هم بهخوبی تأمین نموده و برخلاف ایران، عراق، مصر و لیبی درگیر جنگهای خانمانبرانداز نشدند. سعودیها به دنبال سودهای هنگفت کوتاهمدتی نبودند که در پی خود، بیثباتی و بههمخوردن تعادل امنیتی منطقه و اقتصاد ملی را به دنبال داشته باشد. برای تحقق راهبرد افزایش قدرت ملی تدریجی و مطمئن، آنها ابایی نداشتند تا برای سالها نقش میانجی برای متعادلکردن و گاه کاهش قیمت نفت به سود طرفهای غربی را بازی کنند. حتی زمانی که ریگان در دهه هشتاد میلادی به آنها گفت که برای شکست نهایی شوروی، نیاز به کاهش قیمت نفت دارد، سعودیها با درنظرگرفتن مزایای بلندمدت و پایدار بهجای منافع کوتاهمدت، با ریگان همراهی کرده و نقش قابلتوجهی در فروپاشی شوروی و بلوک کمونیسم ایفا کردند.
امروزه نفت و اقتصاد عربستان در اوج آسمان و بالای ابرها پرواز میکند و فرجام رقتبار راه مصدقی و هوگو چاوز در نفت و سیاست روشنتر از روز است.
تحریم در آن دوران ضعف و شکنندگی کشور، شرایطی را پیش آورد که برای ایران راهی باقی نگذارد جز امضای قرارداد کنسرسیوم که نفت ما را بهجای ملی، بینالمللی کرد! بهاینترتیب، با ملی کردن نفت به شیوهای که مصدق انجام داد، ایران همه چیزش را از دست داد، ولی ایشان به «قهرمان» موردنظر تبدیل شد!
«آنهمه پیروزیها پس از این همه افتخارات جاودانی که کریم سنجابیها از آن نام میبردند چه بود؟ آنهایی که پیمودن راه عقلانیت و اعتدال و منافع ملی را نوکری مزدوری بیگانه مینامیدند، هنگام درماندگی بارشان را برداشتند و اغلب این اسامی آشنا به بالین نَرم آمریکا پناه بردند و در آنجا مُردند. روزی یکی از شیفتگان این کیش شخصیت از من (فریدون مجلسی) پرسید اگر تو بودی چه میکردی؟ گفتم از حمایت مردم تشکر میکردم، با انگلیس و شرکتهای دیگر مذاکره میکردم، مسئله غرامت را طبق روال بینالمللی و چانهزنی فیصله میدادم و درآمد را به خزانه برمیگرداندم تا سازمان برنامه باآنهمه کارشناس باسواد، اولویتها را تعیین کند… و بتوانیم با جهان بهجای تنش، التهاب، بیم و هراس در آرامش و متانت و دوستی زندگی، تعامل و تجارت کنیم تا هرچه زودتر زمانی برسد که برای تولید، بهرهبرداری و فراوری نفت و پتروشیمی و معادن و… نیاز چندانی به کارشناس خارجی نباشد و درآمدهای ملی صرف عمران و توسعه و آسایش همه مردم شود» (گفتوگوی محمد صادقی با فریدون مجلسی، نشر پایان، ص. ۲۳۵).
تاکتیک جبهه متحد — فرضیهای درباره تشکیل توده ائتلافی
اگر دولت مصدق در تقابل با شاه پیروز میشد، چه آیندهای در انتظار ایران بود؟ واقعیت این است که اغلب تاریخدانان نسبت به فانتزیهای آیندهنگر بیرغبتاند.
تاکتیک جبهه متحد ابتکاری است که بهموجب آن کمونیستها پیشنهاد میکنند با همه کارگران متعلق به احزاب و گروههای دیگر و همه کارگران غیرمتعهد در یک مبارزه مشترک برای دفاع از منافع فوری و اساسی طبقه کارگر علیه بورژوازی بپیوندند. Fourth Congress of the Communist International ,Theses on Comintern Tactics, 5 December 1922
برخی بر این باورند که ممکن بود با براندازی نظام سلطنتی، هر چند که مصدق قویاً مخالف این کار بود و هیچوقت انقلابی نبود (ولی حزب توده و بعضی از یارانش از جمله حسین فاطمی در پی انجام این کار بودند) با خلأ قدرت پدیدآمده و باتوجهبه قدرت و محبوبیت حزب توده در مقابل کاهش قدرت دولت مصدق، او احتمالاً نیاز به تشکیل یک دولت ائتلافی با آنها برای تضمین ثبات و تحکیم قدرت خود داشت. بااینحال، شایانذکر است که دولتهای ائتلافی میتوانند بهعنوان ابزاری استراتژیک برای احزاب سیاسی با انگیزههای پنهانی مانند کمونیستها عمل کنند. حزب توده با ایجاد یک دولت ائتلافی با مصدق و با تاکتیک جبهه متحد، مشابه دیگر اقدامات شوروی (که اصطلاحاً به پایهریزی puppet governments مانور سیاسی شوروی گفته میشود) یک دولت کمونیستی در ایران پدید میاورد. این روایت جایگزین حاکی از آن است که کودتای ۲۸ مرداد، هرچند بحثبرانگیز، از یک جنگ قدرت بالقوه دیگر جلوگیری کرد و ایران را از سرنوشت بالقوه متفاوتی نجات داد.
بسیار باورپذیرتر است که سیا انرژی خود را بر کنترل گسترش کمونیسم متمرکز کرد. آمریکاییها قبلاً قراردادهایی با کویت و عربستان سعودی برای نفت داشتند، بنابراین حمله به ایران به قصد دریافت رایگان نفت اشتباه است. هدف سیا مهار ایران بود. یکی از مواردی که نشان دهنده صحت این موضوع است، موافقت ایالات متحده برای سرنگونی مصدق است. اطلاعات دریافت شده توسط سیا آنها را به سمت این تصمیم هدایت کرد. آمریکا پس از تماشای سقوط کشورها به دست کمونیسم در سراسر جهان، نمیخواست همین اتفاق در ایران بیفتد. هنگامی که ایالات متحده با موفقیت دولت ایران را سرنگون کرد، سیا تلاش کرد اطلاعاتی را بیابد که به آنها اجازه میداد تا به تهدیدهای احتمالی دیگر حمله کنند.
بارزترین و شبیهترین نمونه را میتوان به قدرتگیری حزب کمونیستی چکسلواکی و واقعه کودتای ۱۹۴۸ چکسلواکی — فوریه پیروز و قدرت رسیدن دیکتاتوری کلمنت گوتوالد در نظر گرفت.
این روند تثبیت قدرت کمونیستی در اروپای شرقی به «salami tactics» معروف است. این یکروند تدریجی برای بیرونراندن سایر احزاب سیاسی بود تا زمانی که کمونیستها کنترل کامل را در دست گرفتند.
استراتژی جبهه متحد: حزب کمونیست چکسلواکی با احزاب و سازمانهای مختلف چپ ائتلاف کرد و خود را بهعنوان پیشتاز طبقه کارگر معرفی کرد. آنها با اتحاد این گروهها تحت یک هدف مشترک، پایگاه قدرت خود را تحکیم کردند و حمایت عمومی گستردهتری را به دست آوردند.
مانور سیاسی: حزب کمونیست چکسلواکی با اهرم نفوذ و عضویت فزاینده خود، به طرز ماهرانهای در چشمانداز سیاسی مانور داد. آنها از اختلافات موجود در میان احزاب سیاسی رقیب، پرورش نارضایتی و سوءاستفاده از فرصتها برای تضعیف مخالفان خود استفاده کردند.
پیروزیهای انتخاباتی: حزب کمونیست چکسلواکی از طریق شبکه گسترده و تلاشهای بسیج خود به دستاوردهای قابلتوجهی در انتخابات پارلمانی 1946 دستیافت. این موفقیت برای آنها یک پلت فرم مشروع برای پیشبرد برنامههای خود فراهم کرد.
تاکتیکهای فشار: با افزایش قدرت حزب کمونیست چکسلواکی، آنها شروع به اعمال فشار بر دولت دموکراتیک موجود کردند و خواستار موقعیتهای کلیدی و امتیازات سیاسی شدند. آنها از طریق اعتصابات، اعتراضات و تحریک، عملاً اپوزیسیون را فلج کردند و فضایی را برای رسیدن به هدف نهایی خود ایجاد کردند.
کودتا: سرانجام در فوریه 1948 حزب کمونیست چکسلواکی کودتای هماهنگ شدهای را انجام داد. آنها کنترل مواضع استراتژیک از جمله وزارت کشور و نیروی پلیس را به دست گرفتند و عملاً هرگونه مقاومتی را خنثی کردند. با تضعیف دولت و سکوت مخالفان، حزب کمونیست چکسلواکی توانست یک کشور کمونیستی را تأسیس کند.
دیگر نمونههای تاریخی از مانورهای شوروی و Salami tactics:
مجارستان: در سال 1945، حزب کمونیست مجارستان (HCP) یک دولت ائتلافی با حزب خرده مالکان، حزب ملی دهقانان و حزب سوسیال دموکرات تشکیل داد. با این حال، HCP به تدریج کنترل دولت را به دست آورد و در سال 1947، سایر احزاب را مجبور به انحلال کرد.
لهستان: در سال 1945، حزب کارگران لهستان (PPR) یک دولت ائتلافی با حزب سوسیالیست لهستان (PPS) و حزب دموکرات تشکیل داد. با این حال، حزب PPR به تدریج کنترل دولت را به دست گرفت و در سال 1948، سایر احزاب را مجبور به ادغام با آن کرد.
یوگسلاوی: در سال 1945، حزب کمونیست یوگسلاوی (CPY) یک دولت ائتلافی با جنبش آزادیبخش خلق صربستان (SPO)، حزب دهقانان کرواسی (HSS) و سازمان ملی مسلمانان (MNO) تشکیل داد. با این حال، حزب کمونیست یوگسلاوی به زودی به شریک مسلط در دولت تبدیل شد و سایر احزاب در نهایت به حاشیه رانده شدند.
Foreign Relations OF THE UNITED STATES
ایالات متحده اقداماتی را برای اخذ تأییدیه سیاست و هماهنگی رویکرد خود با سفیر آمریکا در ایران انجام داد.
چکیده و مهم ترین نکات:
1- ایالات متحده میخواست رژیم کنونی ایران (دولت مصدق) را حفظ کند و آن را تشویق کند تا اصلاحاتی را برای مقاومت در برابر نفوذ شوروی انجام دهد. در مقطعی حتی به دنبال تأسیس حزب کمونیست محلی با اندیشه تیتوئیسم در ایران بودند و آن را وسیلهای برای تضعیف جنبش کمونیستی شوروی میدانستند.- ناگفته نماند آمریکا از نخستوزیر ایران حمایت کرد تا او را تقویت کند و دشمنانش را گیج کند. (گفته میشود 3 سال پشتیبانی اقتصادی کردند)
We are even investigating the feasibility of establishing a local or
“Titoist” Communist Party as a possible means of splitting and there-
fore weakening the Soviet Communist movement in Iran. This is obvi-
ously a dangerous undertaking which, if not very skillfully handled,
could turn out to be a boomerang. Its potentialities as an anti-Soviet
weapon, however, demand that we give it careful consideration. page 65These factors necessarily limit the objectives of a covert program. The best we can hope for is to prevent Iran’s falling into Soviet hands during the cold war period. To this end we are taking various steps designed to strengthen the present (or any anti-Soviet) regime; to divide, weaken, and discredit the pro-Soviet Tudeh Party and other hostile elements; to do the same respecting the intensely nationalistic
and chauvinistic elements which, wittingly or unwittingly, serve Soviet
ends by creating instability; and, in the long run, to bring to Iran a
measure of stability. There is no need at this time to establish an Opposition in the commonly accepted meaning of that word. We are, however, actively investigating the possibility of establishing an energetic progressive party designed to attract the best elements from various factions (including leftists) and to push the economic and political reforms necessary to make the people less vulnerable to the blandishments of Communism as painted by Soviet propaganda.
2- آمریکا هدف دخالت آشکار نداشت بلکه اهدافش را در جهت حفظ مصدق برای جلوگیری از به دام شوروی افتادن ایران میدید.
Our purpose is not to threaten the present regime (it is in our interest to preserve that) but to encourage it, by introducing progressive elements into the government, to enact reforms and withstand Soviet pressures. These measures cannot prevent the USSR from forcibly taking over Iran at will, but they can, if accompanied by a strong overt US policy, help shore up Iran against subversion, disaffection, defection, and revolution — developments which might in turn lead to rapprochement with or surrender to the USSR. page 65
3- در اینجا افزایش شدید نگرانی های آمریکا از وضع داخلی ایران و سیاست انگلستان در حل مناقشه را شاهد هستیم که از منظر آنان ممکن است ایران را نهایتا به دامن کمونیسم بیندازد.
PROPOSED BY THE SENIOR DEFENSE MEMBER:
“In the light of the importance of Middle Eastern oil, the present dangerous situation in Iran, the failure of British policy and lack of British capabilities in Iran, increasing United States influence in the Middle East and increasing United States strength, the United States should take action to prevent Iran from falling to communism, even if this involves acting independently of the United Kingdom and the risk of damaging our close relations with the United Kingdom. The United States should be prepared, if necessary, to accept primary responsibility for Iran, and for taking the initiative in the military support of Iran in the event of communist aggression or attempted subversion.”
4- مقاصد مصدق و اختلافاتش با شاه بر سر قدرت، از منظر آمریکا واگذاری کنترل کامل به دست مصدق خطرناک بود، زیرا حذف وی با ترور یا ابزارهای دیگر میتوانست خلایی ایجاد کند که حزب توده ممکن است از آن سوء استفاده کند.
Mossadeq had informed the Shah of his intention to resign due to palace intrigues, the Shah’s unfriendly attitude, and his responsibility for disturbances among tribes and in the army.
Mossadeq reportedly had three demands, which included turning over Crown property to the government, abandoning control of the army, and cleaning out the court.
The Shah eventually capitulated to Mossadeq’s demands, which included making it clear that the army takes orders from Mossadeq, stopping interactions with unfriendly persons, and discussing the distribution of crown lands.
However, there was a danger in leaving complete control in Mossadeq’s hands, as his elimination by assassination or other means could create a vacuum that the Tudeh Party might exploit. page 453
5-نامه های کاردار در ایران (متیسون) میگوید مصدق حامیانش را از دست داده و صرفا حامیانی از جبهه ملی، حزب توده و نیروهای نظامی دارد و بعید به نظر میرسد تا 1953 بتواند دوام داشته باشد.
letters from the Charge ́ d’Affaires in Iran (Mattison) to the
Director of the Office of Greek, Turkish, and Iranian Affairs,
Bureau of Near Eastern, South Asian and African Affairs,
Department of State (Richards) — page :The author argues that the concept of a National Front organization, which was previously seen as the main support for the government, has become outdated.
Instead, the current government is seen as being led by Mossadeq with support from only a portion of the traditional National Front groupings.
The Iran Party and a few ambitious men are seen as the only certain supporters of Mossadeq, while others like Kashani and Baqai only maintain surface cooperation with the Prime Minister.
The only true organizational support for Mossadeq is seen as coming from the Armed Forces.
While Mossadeq is not currently challenged as Prime Minister, the author argues that the assumption that a National Front Government can carry on through 1953 is unrealistic given the current political situation.
6- کمک مستقیم آمریکا به جبهه ملی در صورت وخیم تر شدن وقایع اقتصادی در ایران. کمک به مصدق برای جلوگیری مقطعی از گسترش کمونیسم و بدست آوردن زمان بیشتر برای برنامه ریزی
The US considered providing direct financial assistance to the National Front Government if economic conditions in Iran deteriorated .
The US planned psychological measures and urged Iranian authorities to take action to prevent a communist seizure of power
The value of gaining time could refer to the idea that providing support to Mossadegh would delay any potential communist takeover of Iran, giving the US more time to come up with a long-term solution.
7- وضع اقتصادی آشفته ایران و وضع محدودیت بر تجارت خارجی. مصدق به تضمین افزایش کمک اقتصادی آمریکا چشم داشت.
The government is facing mounting economic problems due to continued inflationary tendencies, which have led to the rial dropping to 100 to the dollar.
In response to these economic problems, the government has placed new restrictions on foreign trade.
Mossadeq is reportedly anxiously awaiting the return of Ambassador Henderson, hoping that he will bring some assurances of increased U.S. economic assistance.
8- تلگراف از تهران، 27 مرداد، کودتا شکست خورده است و آمریکا در اقدامات بیشتر نباید شرکت کند و به ضرر خودش ممکن است تمام شود. در نظر گرفتن احتمالات دیگر و مذاکره و سازش با مصدق
18 august 1953, Telegram From the Central Intelligence Agency to the
Station in Iran , page 683The State Department has tentatively suggested that the operation to remove Mossadegh has failed and that the US should not participate in any further actions against him that could be traced back to the US and potentially harm future relations.
The request for the recipient’s views indicates that there is ongoing discussion and consideration of potential courses of action.
The reference to compromising future relations with Mossadegh suggests that the US may be considering the possibility of working with him in the future, despite the current tensions and conflicts.
سوراخهای گودل
این جریان ، به خصوص بخش توسل و اتکا به همهپرسی را می توان از دریچه راه گریز گودل (Godel’s loophole)مشاهده کرد. حفره گودل یک مفهوم فلسفی است که استدلال می کند که هر سیستمی از قوانین، هر چقدر هم پیچیده باشد، همیشه دارای خلاءهایی است که می توان از آنها بهره برداری کرد. این به این دلیل است که هر سیستمی از قوانین را فقط می توان در یک فضای محدود توصیف کرد، اما تعداد حفره های ممکن بی نهایت است.
قانون اساسی ایران به صراحت بیان نمی کند که اگر اکثریت مجلس استعفا دهند چه اتفاقی می افتد
در مورد رفراندوم 1332ایران، مصدق از خلأ موجود در قانون اساسی ایران سوء استفاده کرد. در قانون اساسی آمده بود که مجلس قدرت انحلال خود را دارد، اما مشخص نکرده بود که چگونه می توان این کار را انجام داد. مصدق استدلال می کرد که با برگزاری همه پرسی می تواند مجلس را منحل کند و این کار را در سال 1332انجام داد.
رفراندوم 1332در ایران را می توان تلاشی برای دور زدن نظام «ناقص» قانون اساسی به منظور دستیابی به یک نتیجه سیاسی خاص دانست. رفراندوم و انحلال ضمنی مجلس ناهماهنگی و خلأ ایجاد کرد که به شاه اجازه داد تا مجلس را دور بزند و مصدق را بر خلاف قانون اساسی برکنار کند.
همانطور که گودل نشان داد که ریاضیات حاوی حقایقی غیرقابل اثبات است، رفراندوم 1332در ایران شکافی را بین اصول قانون اساسی و واقعیت سیاسی آشکار کرد. قانون اساسی به طور رسمی نیاز به تصویب مجلس برای برکناری نخست وزیر داشت، اما همه پرسی روزنه ای برای دور زدن این الزام در عمل ایجاد کرد. همه پرسی ناقص بودن ذاتی نظام قانون اساسی ایران را نشان داد.
بحث بر سر قانونی بودن رفراندوم نمونه کلاسیکی از خلأ گودل است. قانون اساسی مجموعه ای پیچیده از قوانین است و هیچ راهی وجود ندارد که به طور قطعی بگوییم که آیا همه پرسی قانونی بوده یا خیر. این به این دلیل است که قانون اساسی فقط در یک فضای محدود قابل توصیف است، اما تعداد تفسیرهای ممکن از قانون اساسی نامحدود است.
نتیجهی این خلا قانونی در استعفای اکثریت مجلس و سو استفاده از نام دموکراسی و رفراندوم بدون تأیید دیوان عالی و اعلام انحلال بدون فرمان شاه در نهایت به فرمان عزل نخستوزیر بدون اعلام انحلال مجلس توسط شاه و بدون رأی مجلس تبدیل شد.
مثال های دیگر:
در ترکیه، رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه نیز به سوء استفاده از قانون اساسی برای ماندن در قدرت متهم شده است. او از سال 2003 بر سر کار بوده است و چندین بار قانون اساسی را اصلاح کرده تا به خود قدرت بیشتری بدهد، همچنین اصلاحیه قانون اساسی سال 2017 به رئیس جمهور اختیارات گسترده ای از جمله توانایی تعیین قاضی و دادستان داد. این اصلاحیه توسط مخالفان به چالش کشیده شد و آنها استدلال کردند که این اصلاحیه اصل تفکیک قوا را نقض می کند. با این حال، دادگاه قانون اساسی به نفع این اصلاحیه رای داد و استدلال کرد که این اصلاحیه در محدوده اختیارات قانون اساسی رئیس جمهور است. برخی از علمای حقوق استدلال کردند که تصمیم دیوان بر اساس تفسیر ناقص قانون اساسی است و اساساً خودسرانه بوده است.
در روسیه، ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه متهم به سوء استفاده از قانون اساسی برای ماندن در قدرت بیش از محدودیت دو دوره ای خود شده است. قانون اساسی در سال 2020 اصلاح شد تا او بتواند برای دو دوره دیگر نامزد شود، اما منتقدان استدلال میکنند که این اصلاحیه خلاف قانون اساسی است.
نکات کلیدی:
1- مصدق به هر قیمتی خواهان ملی کردن و دولتی کردن مدیریت نفت بود، و هرگونه مصالحه، به اذعان خودش، باعث شکست گفتمان ملی سازی نفت میشد، همان پیش شرطی که در ابتدای نخست وزیری مطرح کرده بود. ادعای دریافت غرامت از طرف انگلستان نزد مصدق غیر موجه بود، برای او تاسیسات و ریسک سرمایه انگلستان بی اهمیت بود و مصادره شدند، در عوض اعتقاد داشت این انگلستان است که دهه ها نفت ایران را غارت کرده و مردم جنوب تهران فقیر مانده اند!
2- نه آمریکا و نه انگلستان تا قبل از مخالفت گسترده مجلس با مصدق و تنگتر شدن حلقه او، نقشهای برای براندازی دولتش نداشتند. یعنی این ادعا که صرفا با رشوه، مخالفان ضد او درآمدند غلوگویی است و سند خاصی در اسناد آمریکا هم این باره وجود ندارد.
3- اسناد منتشر شده باطل کننده این ادعاست که آمریکا چشم به منافع نفتی ایران داشته. نگرانی آنان صرفا حول قدرتگیری حزب توده و افتادن ایران در دامن شوروی بوده. به نحوهی که آمریکایی ها به مصدق کمک مالی کردند، در پی تشویق او به اصلاحات بودند، حتی به دنبال تشکیل یک حزب کمونیستی داخلی در ایران بودند تا به شوروی متصل نباشد، و البته بعد از شکست کودتای 25 مرداد، به فکر مصالحه و مذاکره با دولت مصدق افتاده بودند.
4- آمریکا تا قبل برنامه 25 مرداد، برنامه دقیقی برای کودتا نداشته و البته بعد شکست آن هم، نقش کمرنگی در 28 مرداد داشته. بنا بر اسناد درج شده.
5- اینکه چقدر شورش تمام عیار مخالفین شاه، حزب توده و طرفداران مصدق، توسط خودی ها و با رشوه صورت گرفته، مسئله سابجکتیو است و اطلاع دقیقی از کمیت آن و همچنین خود تظاهرات به نفع سلطنت نداریم. ولی این را میدانیم که فاطمی به عنوان وزیر امور خارجه، روزنامهاش و بسیاری از یاران، عملا بر ضد سلطنت پهلوی در حضور عموم و میتینگ های همیشگی، شعار سر دادند. این ادعا که براندازی سلطنت صرفا با رشوه خودی ها برای تخریب مصدق صورت گرفته بود، تا حد زیادی غلوگویی و حتی نادرست است.
6- همانطور که گفته شد، اسناد در خصوص نقش آمریکا در 28 مرداد، از طرف سیا،وزارت امور خارجه و سفارت ناکافی است و اکثرا به کرمیت روزولت میرسد. جاسوسان انگلستان در ایران حضور فعال نداشتند و بنابراین، کرمیت روزولت از طرف آمریکا حضور پررنگ تری داشت و به گفته خودش، تنها آمریکایی جاسوس در ایران بوده و البته سفارت و دولت وقت آمریکا هم خبر دقیقی از جریانات نداشته. به اذعان او، تنها با 60 هزار دلار، بازاریان،مجلسیان،ارتشیها،روحانیون و اراذل و اوباش و علاوه بر آن روزنامه و مطبوعات را خریدند و کودتای 28 مرداد بر ضد مصدق شکل گرفت. هدف او شاید تحت تاثیر قرار دادن مقامات عالی رتبه و کابینه دولت جدید آمریکا بوده باشد.
چنان که آیزنهاور در مورد داستان کودتای او میگوید:
“من به گزارش با جزئیات او گوش دادم آن بیشتر شبیه یک رمان (هیجان انگیز) به نظر رسید تا یک واقعیت تاریخی”
7- طرح غیرقانونی بودن عزل از طرف مصدق در دادگاه مطرح نشد و البته فرمان عزل هم به گوش اطرافیانش نرسانده بود.
8- بنابر گزارش و بررسی سازمان سیا آمریکا، حامیان مصدق اندک طرفدارانی از جبهه ملی، حزب توده و نیرو های نظامی بودند نه جامعه گسترده و متنوع مردم.
9- ریشه مخالفت بخش بزرگی از ارتشیان به جابجاییها و پاکسازی های بزرگ ارتش توسط مصدق پس از تصدی فرماندهی کل قوا و وزارت جنگ بر میگردند، چه ساده لوحانه است که فکر کنیم آنها صرفا با همان 60 هزار دلار کرمیت روزولت (یا هر مبلغ دیگر !) خریداری شده بودند.
10 — خوانش افسانهای از کودتا باعث شده جمهوری اسلامی از کارت قربانی در مقابل آمریکا استفاده کند و بگوید شما آمریکاییها به دموکراسی اعتقادی ندارید، در همهی دوران دخالتگر بودهاید، استعمارگر بودهاید، پس حق ندارید در مورد مسائله حقوق بشر ما افاضات کنید.
درس اخلاقی
همانطور که گفته شد، در مطالعه و تفسیر تاریخ باید از زمان پریشی و آناکرونیسم تا حد امکان بپرهیزیم و پدیده های تاریخی را با واقعیت متناسب روزگار نقد کنیم و وفق دهیم. مصدق و یارانش خود عامل پدید آورنده این جنون جمعی دگرستیزانه ناسیونالیستی نبودند اما متاسفانه به آن دامن زدند و شعلهاش را بیشتر کردند. مصدق سعی نکرد از مسیر دموکراسی، بحران و بن بستی را که در کشور به وجود آمده بود حل کند، در عوض به پوپولیسم و قهرمان بازی روی آورد، نتیجه اش هم شد دوقطبی سازی کاذب و قربانی شدن منافع ملی در تقابل با ابرقدرت ها.
بارزترین رفتار های اشتباه مصدق:
1- توسل به همهپرسی برای دورزدن قانون و حقوق؛
2- عادی جلوهدادن و حتی افتخار به نقض مالکیت؛
3- پوپولیسم، قهرمانبازی، توسل قدرتطلبانه به مفهوم مبهمی به نام «مردم»، استفاده از ترور و لاتها برای پیشبرد اهداف سیاسی یا به طور خلاصه فاشیسم.
دو فرض در خصوص انحلال پارلمان توسط مصدق:
1- اکثریت مجلس استعفا دادهاند و مجلس دیگر صلاحیت قانونی ندارند و مجلس در لفظ و عمل به دوران فترت رفته است. شاه توانایی برکناری مصدق را دارد، بنا بر رسوم پیشین. این را میتوان به عنوان سیستم Common law در نظر گرفت نه سیستم ثابت.
2- مجلس منحل نشده است، مجلس قانوناً برجا بوده؛ ولی رفراندوم مصدق غیرقانونی بوده و انحلال مجلس را اعلام کرد؛ ولی شاه فرمان انحلال را چند ماه بعد صدور کرد چون نمیخواسته در این بدعتگذاری شراکت کند. در اینجا اقدام عزل مصدق غیرقانونی بوده ولی در پاسخ به زیرپا گذاشتن قانون توسط او و کشاندن به بن بست و بی قانونی های بیشتر.
شکاف گودل یادآور این است که هیچ سیستمی از قوانین کامل نیست. همیشه حفره هایی وجود خواهد داشت که می توانند توسط کسانی که مایل به انجام آن هستند مورد سوء استفاده قرار گیرند. به همین دلیل مهم است که در حفاظت از نهادهای دموکراتیک خود در برابر کسانی که به دنبال سوء استفاده از آنها هستند، هوشیار باشیم.
چه باید کرد؟
1- اطمینان از اینکه قوانین اساسی شفاف و بدون ابهام هستند
2- اطمینان از وجود کنترلها و تعادلهایی برای جلوگیری از قدرتمند شدن بیش از حد یک شخص یا مؤسسه. منظورمان همان Check and balance است و توازن قوا.
3- ترویج فرهنگ دموکراسی و احترام به حاکمیت قانون و دور ماندن از پوپولیسم
4- آموزش شهروندان در مورد حقوق و وظایفشان.
طرح دولتی شدن صنعت نفت را از هر لحاظ که نگاه کنیم فاجعۀ تمامعیار حقوقی، سیاسی و اقتصادی بود. باعث تقویت بیسابقه و استواری هیولای استبداد در ایران شد و هنوز هم دارد آن را تغذیه میکند. امروز پس از هفتادسال تکتک آن ساچمههایی که وارد بدن مردم معترض میشوند و بعدازاین خواهند شد با پول نفتی تهیه میشوند که ما هنوز فکر میکنیم بدیهی است باید مستقیم وارد خزانۀ دولت شود.
متاسفانه کسانی که کورکورانه پشت این وعده های عوام فریبانه جمع میشوند، چیزی بیش از متفکران ضعیف النفس نیستند که به راحتی تحت تأثیر وعدههای پوچ و لفاظیهای کاریزماتیک قرار میگیرند. آنها فاقد استحکام ذهنی برای تجزیه و تحلیل پیچیدگی های سیاست هستند و در عوض به روایت های ساده انگارانه ای که مانند گوسفندان بی فکر از آنها تغذیه می شود، می چسبند.
این حامیان چیزی جز گله ای از ایدهآلیست های گمراه نیستند که قادر به درک عواقب اعمال خود نیستند. آنها از این توهم لذت میبرند که فروپاشی سیستمهای قدرت به شکلی جادویی همه مشکلات آنها را حل میکند و هرج و مرج ناشی از آن را نادیده میگیرند.
این چنین است که من در تابستان 1402 از مصدق (+بیعت کور با آرمان های پوشالی و جنون سیاسی جمعی) مینویسم نه قوام و هژیر و هویدا و دگران.